جدول جو
جدول جو

معنی قاره

قاره((رَّ یا رُِ))
هر یک از قطعات پنجگانه زمین
تصویری از قاره
تصویر قاره
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با قاره

قاره

قاره
هر یک از قطعات پنج گانۀ وسیع و پیوستۀ خشکی های زمین مثلاً قارۀ آسیا، قارۀ اروپا، برّه
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا
قاره
فرهنگ فارسی عمید

قاره

قاره
کوه کوچک مستدیر، سنگ بزرگ، کوهک خرد جدا از کوهها، خشکی بزرگ در میان آب
فرهنگ لغت هوشیار

قاره

قاره
مؤنث قار. خنک: لیلۀ قاره، شب خنک. عین قاره، چشم دلربا و خوش آیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

قاره

قاره
برّ. قطعه. هریک از قطعات پنجگانه زمین. آسیا، آفریقا، اروپا، امریکا و استرالیا
لغت نامه دهخدا

قاره

قاره
ذوالقاره. نام دهی است از دیه های دهستانی که دومه و سکاکه نیز از جملۀ دیه های آن هستند. (معجم البلدان). و رجوع به ذوالقاره شود
لغت نامه دهخدا

قاره

قاره
رستنیی باشد مانند گندنای کوهی، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان). سطاخینس است. (تعلیقات برهان از معین از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

قاره

قاره
کوه کوچک مستدیر. و اصمعی گوید از جبل کوچکتر است. (معجم البلدان). کوهک خردجدا از کوهها، سنگ بزرگ، سنگ سیاه، پشته و زمین که در آن سنگریزه های سیاه باشد. ج، قار، قارات، قور قیران، بانگ که بس بلند بود. (ناظم الاطباء) ، خرس ماده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، زفت تر، عضله. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

قاره

قاره
نام قبیله ای است که همه تیراندازند. مثل: انصف القاره من راماها.
، بنی قاره نام طائفۀ معروفی است از عرب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا