معنی قاتلان - جستجوی لغت در جدول جو

قاتلان(تِ)

لغت نامه دهخدا

قائلین

قائل ها، گوینده های سخن، سخنگوها، جمع واژۀ قائل

فرهنگ فارسی عمید

قازغان

دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان، غازغان، برای مثال در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی - ۳۹۹)

فرهنگ فارسی عمید

اقتلاع

از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اقلاع، بتر، اجتثاث، قلع

فرهنگ فارسی عمید

اقتران

قرین شدن، نزدیک شدن و یار شدن به دیگری، نزدیکی و پیوستگی، قرار گرفتن دو ستاره در یک درجه ودقیقۀ یک برج

فرهنگ فارسی عمید

باتلاق

زمین پرگل و لای که عبور از آن دشوار است، آبگند، لجن زار، مرداب

فرهنگ فارسی عمید

دألان

(دَ ءَ)

شغال. دءل. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

بادلان

(دِ)

دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. در 36هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو بادامستان به زیتی در جلگه واقعست. هوایش سرد و دارای 128 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری بختیاری سخن میگویند. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)

لغت نامه دهخدا

باجلان

(جِ)

ایل باجلان، طایفه ای از ایلات کرد ایران که 150 خانوارند و در قورقو و جگرلوی زهاب سکونت دارند و مذهب آنان تسنن است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 60). و رجوع بهمان کتاب ص 112 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود

لغت نامه دهخدا

باتلاق

کلمه ترکیست، بمعنی زمینی که آب بسیار همیشه آنرا گلناک دارد بدان حد که پای یا تن آدمی و ستور در آن فروشود، لجن زار، مرداب، زمین پر گل و لای که عبور کاروان از آن مشکل بود، (ناظم الاطباء)، رجوع به باطلاق شود

لغت نامه دهخدا

باتمان

دهی از دهستان میاندربند بخش مرکزی کرمانشاه در 72هزارگزی شمال کرمانشاه و 5هزارگزی خاور شوسۀسنندج، دامنه، سردسیر، سکنۀ آن 500 تن و آب آن از چشمه است، محصول آن غلات، حبوبات، میوه جات، تریاک، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است، از طریق قلعۀ شاخانی اتومبیل میتوان برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)

لغت نامه دهخدا

باتمان

از بت (بط) بمعنی مرغابی و مان (علامت تشبیه) مرکب است، وزنه، سنگ ترازو (سنگ های ترازوی قدیم بصورت بت بوده است)

لغت نامه دهخدا

بابلان

(بُ)

دهی جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل در 5هزارگزی شمال اردبیل، 3هزارگزی شوسۀ اردبیل - آستارا. جلگه، معتدل، دارای 87 تن سکنه. آب آن از رود خانه بالخلو و چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)

لغت نامه دهخدا

اعتلان

(یَ)

آشکارا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معانقه کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، کاری را به جد شروع کردن. (از اقرب الموارد). به جد پیش کاری واشدن. (المصادر زوزنی)، هم آغوشی کردن. بکنار گرفتن. درکنار شدن. ببر گرفتن. با میل و رغبت یکدیگر را ببر گرفتن و بوسیدن. هم آغوش شدن. دست بگردن یکدیگر کردن.معانقه: (در توصیف ربیع) اغصان و قضبان سرو و بان از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
گفت لبسش گر ز شعر ششتر است
اعتناق بی حجابش بهتر است.
مولوی.
گر ستودی اعتناق او بدی
ور نکوهیدی فراق او بدی.
مولوی.
شب چنین با روز اندر اعتناق
مختلف در صورت اما اتفاق.
مولوی.
جور زمانه پیش من آری و درد دل
جای دگر روی بتماشا و اعتناق.
سعدی.
، چیزی را بگردن و بذمه و عهدۀ خود گرفتن: اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این کار اعتناق واجب داری بفلان موضع آن. (سندبادنامه ص 47). وزارت ابوالحسن مزنی تقریر افتاد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و بمواجب آن شغل اشتغال نتوانست نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 54). خزاین جهان بر ایشان تفرقه کرد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ و ضعف منت...او ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153)

لغت نامه دهخدا

ارتلان

(اُ تُ)

نوعی از طیور دارای نوکی مخروط که گوشت آن لذیذ است

لغت نامه دهخدا

باقلان

نام جایی است. (غیاث اللغات)

لغت نامه دهخدا

دألان

(تَ عَنْ نُ)

فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). دأل. (منتهی الارب).
- ابن دألان، مردی است. رجوع به مادۀ دول شود

لغت نامه دهخدا

قاتلین

(تِ)

جمع واژۀ قاتل، در حالت نصبی وجری. قاتلان. کشندگان. آدم کشان. رجوع به قاتل شود

لغت نامه دهخدا

قاتلون

(تِ)

جمع واژۀ قاتل در حالت رفعی. رجوع به قاتل شود

لغت نامه دهخدا

اتلان

(سَ جَ)

اتل. گام خرد نهادن. (تاج المصادر). گام نزدیک نهادن هنگام خشم. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

قاتلین

جمع قاتل، کشندگان جمع قاتل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) کشندگان

فرهنگ لغت هوشیار

قائلین

جمع قایل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) قایلین بخلا

فرهنگ لغت هوشیار

باکلان

ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان

فرهنگ لغت هوشیار

باخلان

ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان

فرهنگ لغت هوشیار

باتلاق

ترکی مرداب آبگند ترکی مرداب

فرهنگ لغت هوشیار

اعتلان

آشکاری پیدایی

فرهنگ لغت هوشیار

اقتلاع

ربودن، برکندن، برکندیدن: برکنده شدن برکندن از بیخ بر کندن، برکنده شدن

فرهنگ لغت هوشیار

اقتران

نزدیکی نزدی نزدیک شدن فرایی همچسبی گرد آمدن برابر شدن یار گشتن قرین شدن، نزدیک شدن ستاره ای بستاره دیگر، نزدیکی پیوستگی، جمع اقترانات

فرهنگ لغت هوشیار

عاملان

کرتاران کار داران کار گزاران

فرهنگ لغت هوشیار

قازغان

دیگ بزرگ که در آن چیزی طبخ کنند پاتیل

فرهنگ لغت هوشیار

قائلات

جمع قائله، سخنگویان نیمروزان خوابهای نیمروزی

فرهنگ لغت هوشیار

قارمان

گارمون بنگرید به گارمون گارمون

فرهنگ لغت هوشیار

باتلاق

باطلاق، پهنه زمینی که به علت نداشتن راه زه کشی، رطوبت در آن اشباع شده، به حالت سست و اسفنجی در آمده، گاه تمام یا بخشی از آن را آب فراگرفته، یا گیاهانی بر آن روییده است

فرهنگ فارسی معین

اقتران

((اِ تِ))

قرین شدن، نزدیک شدن ستاره ای به ستاره دیگر، نزدیکی، پیوستگی

فرهنگ فارسی معین

ناتلان

ناودانی

فرهنگ گویش مازندرانی

معنی قاتلان - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما