ایستاده، پابرجا، استوار، ثابت و برقرار، پایدار، لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد، مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، برای مثال زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱ - ۵) قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
ایستاده، پابرجا، استوار، ثابت و برقرار، پایدار، لقب امام دوازدهم شیعیان، امام قائم، امام زمان، صاحب الزمان، قائم آل محمد، مفرد قوام، کنایه از اقامۀ کننده حق، کنایه از حاضر و آماده برای انجام کاری قائم به ذات: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، برای مِثال زیرنشین علمت کائنات / ما به تو قائم چو تو قائم به ذات (نظامی۱ - ۵) قائم به غیر: در فلسفه آنکه یا آنچه وجودش وابسته به غیر است و به غیر بستگی دارد قائم به نفس: در فلسفه آنکه یا آنچه به خودی خود وجود دارد و وجودش وابسته نیست، قائم به ذات قائم شدن: ثابت و استوار شدن، محکم شدن قائم کردن: بر پا داشتن، ثابت و استوار کردن، محکم کردن، پنهان کردن
مرکّب از: خوف، ترسان و ترسنده. ج، خوّف و خیّف و خوف. یا اخیر اسم جمع است. (منتهی الارب)، ترسیده شده و خوف دارنده. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) : تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند و جبان خائف را دلیر... (کلیله و دمنه)، لا تخافوا هست نزل خائفان هست درخور ازبرای خائف آن. مولوی. تو بیناو ما خائف از یکدگر که تو پرده پوشی و ما پرده در. سعدی. اندرونم با تو می آید ولیک خائفم کز دست غوغا میروی. سعدی. و رجوع به ترسو شود
مُرَکَّب اَز: خوف، ترسان و ترسنده. ج، خُوَّف و خِیَّف و خَوف. یا اخیر اسم جمع است. (منتهی الارب)، ترسیده شده و خوف دارنده. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) : تقدیر آسمانی شیر شرزه را گرفتار سلسله گرداند و جبان خائف را دلیر... (کلیله و دمنه)، لا تخافوا هست نزل خائفان هست درخور ازبرای خائف آن. مولوی. تو بیناو ما خائف از یکدگر که تو پرده پوشی و ما پرده در. سعدی. اندرونم با تو می آید ولیک خائفم کز دست غوغا میروی. سعدی. و رجوع به ترسو شود