جدول جو
جدول جو

معنی فیعه - جستجوی لغت در جدول جو

فیعه(فَ عَ)
اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فیع. رجوع به فیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفیعه
تصویر رفیعه
(دخترانه)
مؤنث رفیع، مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفیعه
تصویر شفیعه
(دخترانه)
مؤنث شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیعه
تصویر شیعه
گروهی از مسلمانان که معتقد به خلافت بلافصل علی بن ابی طالب و اولاد آن حضرت می باشند، پیرو
شیعۀ امامیه: از فرقه های شیعه که به خلافت بلافصل علی بن ابی طالب و یازده فرزندش، یکی پس از دیگری، معتقدند، شیعۀ اثناعشریه، شیعۀ دوازده امامی
شیعۀ اثناعشریه: از فرقه های شیعه که به خلافت بلافصل علی بن ابی طالب و یازده فرزندش، یکی پس از دیگری، معتقدند، شیعۀ امامیه، شیعۀ دوازده امامی
شیعۀ دوازده امامی: از فرقه های شیعه که به خلافت بلافصل علی بن ابی طالب و یازده فرزندش، یکی پس از دیگری، معتقدند، شیعۀ امامیه، شیعۀ اثناعشریه
شیعۀ اسماعیلیه (باطنیه، سبعیه، هفت امامی): از فرقه های شیعه که بعد از امام جعفر صادق، اسماعیل فرزند آن حضرت را امام می دانند
شیعۀ باطنیه: شیعۀ اسماعیلیه، از فرقه های شیعه که بعد از امام جعفر صادق، اسماعیل فرزند آن حضرت را امام می دانند
شیعۀ سبعیه: شیعۀ اسماعیلیه، از فرقه های شیعه که بعد از امام جعفر صادق، اسماعیل فرزند آن حضرت را امام می دانند
شیعۀ هفت امامی: شیعۀ اسماعیلیه، از فرقه های شیعه که بعد از امام جعفر صادق، اسماعیل فرزند آن حضرت را امام می دانند
شیعۀ زیدیه: از فرقه های شیعه که به جای امام محمد باقر به امامت زید فرزند امام زین العابدین معتقدند، یعنی بعد از فوت امام زین العابدین به جای امام محمد باقر، زید پسر دیگر آن حضرت را امام می دانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فینه
تصویر فینه
کلاه سادۀ سفید یا سرخ رنگ که بعضی از مردم مصر بر سر می گذاشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیله
تصویر فیله
گوشت مرغوب، نرم و بدون استخوان
مؤنث واژۀ فیل، فیل مؤنث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میعه
تصویر میعه
صمغی که از درخت تراوش کند، روانی، سیال بودن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
چهل عدد از گوسپند. فی الحدیث: فی التیعه شاه یا ادنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن قدر از حیوان که در زکوه واجب باشد. کاءنها الجمله التی للسعاه الیها سبیل من تاع الیه، ای ذهب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیع و مبیع و مباع، فروختن و خریدن (از اضداد است). (از منتهی الارب) ، هیأت بیع (چنانکه جلسه، هیأت جلوس) ، یقال انه لحسن البیعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بیع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
عهد و پیمان. (منتهی الارب). رجوع به بیعت شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یِ عَ)
تأنیث بیّع، زن نیک فروشنده و خرنده. ج، بیّعات. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کلیسای نصاری یا معبد یهودان. (از لسان العرب). کلیسای ترسایان. ج، بیع، بیعات، بیعات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کلیسا و در اسپانیا بیعه تلفظ شود. (از دزی ج 1 ص 136). کنشت ترسایان. (زمخشری). کلیسای ترسایان. (ترجمان علامۀ جرجانی). بمعنی معبد بوده است و غالباً بر کلیسا اطلاق میگردد: و لولا دفع اﷲالناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اﷲ (قرآن 22 / 40). گویند از زبان عبری بمعنی جماعت و یا از زبان سریانی بمعنی محل اجتماع وارد زبان عرب شده است. (از المرجع عبداﷲالعلایلی). کلمه بیعه در اشعار جاهلی عرب بارها بکار رفته است (مثلاً دیوان الهذلیین ج 3 ص 12، 16) و از اصل آرامی Bita است بمعنی کلیسای نصاری و فرانکل در کتاب واژه های آرامی در زبان عربی (ص 274) چگونگی تغییرات صوتی و ریشه بیگانه این کلمه را شرح میدهد و این کلمه یکبار در اغانی (ج 19 ص 79) بمعنی معبد یهودیان استعمال شده است. و رجوع به لغات غیر عربی قرآن تألیف جفری شود.
- البیعهالمقدسه، کلیسا. مجمع معتقدان نصاری. (از دزی ج 1 ص 136).
- اهل البیعه، نصاری. (لسان العرب).
- بیعهالقیامه، کلیسای قیامت ترسایان به شهر بیت المقدس. ناصرخسرو در سفرنامه آرد: کلیسائیست که آنرا بیعهالقیامه گویند و آنرا عظیم بزرگ دارند و هر سال از روم خلق بسیار آنجا آیند بزیارت و ملک الروم نیز نهانی بیاید چنانکه کس نداند. بدستور الحاکم بامراﷲ کلیسیا را غارت کردند و بکندندو خراب کردند و مدتی خراب بود تا آنکه قیصر شفاعت کرد تا اجازت عمارت کلیسیا دادند. این کلیسیا جایی وسیع داشت چنانکه هشت هزار آدمی را در آن جا باشد، همه بتکلف بسیار ساخته از رخام رنگین و نقاشی و تصویر، و کلیسیا را از اندرون بدیباهای رومی پیراسته و مصورکرده و بسیار زر طلا بر آنجا بکار برده و صورت عیسی (ع) چندجا ساخته که بر خری نشسته و صورت انبیاء چون ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و فرزندان او (علیهم السلام) بر آنجا کرده و بروغن سندروس مدهن کرده. و در این کلیسیا موضعی است به دو قسم که بر صفت بهشت و دوزخ ساخته اند یک نیمه از آن وصف بهشتیان و بهشت است و یک نیمه از آن صورت دوزخیان و دوزخ و آنچه بدان ماند و جاییست که همانا در جهان چنان جای دیگر نباشد و درین کلیسیا بسا قسیسان و راهبان نشسته باشند وانجیل خوانند و نماز کنند. (از سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 49، 50 و 51 و چ دبیرسیاقی ص 44 و 45) ، نمازخانه و اماکن مقدس یهود. (از دزی ج 1 ص 136). معبد یهود. (یادداشت مؤلف) ، معبد مجوس، در زمان امویها. (از المرجع عبداﷲالعلایلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ضیاع. ضیع. رجوع به ضیاع شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ / عِ)
بلند و عالی و برین. (ناظم الاطباء). رفیعه. مؤنث رفیع. (فرهنگ فارسی معین). بلند. (یادداشت مؤلف).
- جبال رفیعه، کوههای بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
نوعی نخل در افریقا و آمریکا که الیاف آن سخت محکم است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
پارۀ جامه که بر پیراهن زیاده کنند. (منتهی الارب). لفاعه
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
سودمندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آب و زمین و مانند آن زمین زراعتی، جمع ضیاع، خواسته متاع کالا. وضعیت و وضیعه در فارسی مونث وضیع بها کاست، سپرده (ودیعه)، پسر خوانده، باژ که فرمانروا گیرد، پهرست باژو ساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجیعه
تصویر فجیعه
پتیار پتیار سخت درد سخت سختی، اندوه دردناک، جمع فجائع (فجایع)
فرهنگ لغت هوشیار
دادخواست (عرض حال)، بلند بلند رفیع، بلند پایه بلند قدر، شریف. مونث رفیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعه
تصویر بیعه
پیمانش فرما نبرداری خرید و فروش کنشت کلیسا کنشت دیر، جمع بیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوعه
تصویر فوعه
بوی خوش، تیزی زهر، زهر آگینی، آغاز آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میعه
تصویر میعه
میعه در فارسی شفتدار (استرک) از گیاهان استرک: (و نتواند که بوی گل را از بوی میعه جداکند. {یا میعه سائله (سایله)، ماده ای رزینی (از جنس سقز) که از انواع مختلف کاج ها بدست میاید و از تقطیرآن کلفن حاصل میشود. یا میعه یابسه. کلفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیشه
تصویر فیشه
سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی ماده پیل فرانسوی پشت ماز گوشتی لطیف و لغزان که در حیوان قرار دارد و از آن مخصوصا برای کباب استفاده می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
فینو کلاه کرکی یاپشمی سرخ کلاهی که با رنگ های دیگر به ویژه سیاه نیز دیده می شود گاهک زمان کوتاه دم کلاهی پشمی سرخ (غالبا) سفید یا رنگ دیگر که مصریان و بعض هندویان (و سابقا ترکان عثمانی) بر سر گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیئه
تصویر فیئه
بازگشت، هنگام، باز از مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
دوستان، یاران، پیروانی و مسلمانان که معتقد بخلافت علی بی ابیطالب (ع) و اولاد آنحضرت می باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزعه
تصویر فزعه
بز دل هراسیده سهمناک هراسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجعه
تصویر فجعه
دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیعه
تصویر شیعه
((عَ یا عِ))
فرقه، گروه، گروهی از مسلمانان که به امامت امام علی (ع) و فرزندان او معتقدند
فرهنگ فارسی معین
((نِ یا نَ))
کلاهی پشمی سرخ (غالباً) که مصریان و بعضی هندیان (سابقاً ترکان عثمانی) بر سر می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیله
تصویر فیله
((لِ))
راسته، گوشت دو طرف ستون فقرات گاو و گوسفند که برای کباب کردن مناسب تر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیله
تصویر فیله
((فِ لَ))
پست، فرو مایه، کم عقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فجیعه
تصویر فجیعه
((فَ عِ))
سختی، اندوه، دردناک، جمع فجایع، فجیعت
فرهنگ فارسی معین