جدول جو
جدول جو

معنی فیش - جستجوی لغت در جدول جو

فیش
برگه
تصویری از فیش
تصویر فیش
فرهنگ واژه فارسی سره
فیش
برگه ای که روی آن مطالبی می نویسند و بعد مرتب می کنند، برگه ای که دریافت و پرداخت پول در آن ثبت می شود، در علم الکتریک قطعه ای با روکش پلاستیکی برای اتصال دو مدار یا دستگاه الکتریکی
تصویری از فیش
تصویر فیش
فرهنگ فارسی عمید
فیش
قطعه کاغذ یا مقوا که مطلبی روی آن بنویسند
تصویری از فیش
تصویر فیش
فرهنگ لغت هوشیار
فیش
کاغذهایی در اندازه های کوچک که مطالب را روی آن می نویسند تا بعداً تنظیم و مرتب کنند، ورقه ای کاغذی یا مقوایی که روی آن مشخصات کتاب را نویسند، ورقه ای کاغذی که اطلاعاتی درباره حقوق یا مالیات یا وجه پرداخت شده در آن ذکر شود، برگه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیشه
تصویر فیشه
سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفیش
تصویر آفیش
آگهی نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
آگهی مکتوب و غالباً مصور که ابعاد آن در حدود 35*50 سانتی متر باشد، آگهی نامه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیشیه
تصویر فیشیه
قفسه یا جعبه ای که فیش ها را به ترتیب در آن قرار می دهند، برگه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیشیه
تصویر فیشیه
فرانسوی برگه دان مجموعه فیشها، جعبه یا قفسه محتوی فیش برگه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیشله
تصویر فیشله
سر نره کلان سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیشفارج
تصویر فیشفارج
پارسی تازی گشته پیشپاره پیشخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیل
تصویر فیل
پیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فیض
تصویر فیض
بهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فلش
تصویر فلش
پیکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فحش
تصویر فحش
دشنام، ناسزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیش
تصویر بیش
زیادتی و افزونی، بسیار، بس، علاوه، کثیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیش
تصویر دیش
داد و دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرش
تصویر فرش
قالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیش
تصویر کیش
مذهب
فرهنگ واژه فارسی سره
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریش
تصویر ریش
موهای چانه و گونه ها، محاسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیش
تصویر تیش
ترکی از تیز پارسی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیش
تصویر جیش
ارتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیش
تصویر حیش
ترسیدن، ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه خشن کتان که از آن فرش و پرده ها و چیزهای دیگر درست می کنند آنچه به گاو آهن بسته با آن زمین را شخم می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش
تصویر پیش
عاقل و خردمند ساحل، کنار، جلو، نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شیش خرمای بی هسته خرمای سست هسته، شمشیر شمشیر دگمه دار شمشیر نوک بسته که در شمشیر بازی به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیس
تصویر فیس
ناز، غرور، تکبر، افاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میش
تصویر میش
گوسفند ماده و دنبه دار، برای مثال کهین تخت را نام بد میش سار / سر میش بودی بر او بر نگار (فردوسی - ۸/۲۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیش
تصویر هیش
هیچ، ناچیز، اندک، بیهوده، معدوم، هر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحش
تصویر فحش
دشنام، ناسزا، ویژگی هر نوع سخن ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرش
تصویر فرش
قالی، هر چیز گستردنی، مقابل عرش، کنایه از زمین
فرش کردن: گستردن فرش بر زمین، گستردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیر
تصویر فیر
فیریدن، خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
هر نوع گستردنی مانند فرش، بستر و رختخواب، برای مثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید