جدول جو
جدول جو

معنی فیروزمند - جستجوی لغت در جدول جو

فیروزمند
(مَ)
فیروز. پیروز. پیروزمند. (یادداشت مؤلف). در این کلمه لفظ ’مند’ زاید است، و بعضی محققان نوشته اند که زاید نیست و الحاق پساوند مزبورافادۀ معنی مصدری می کند و فیروزمند به معنی فیروزی است. (از انجمن آرا). اما در هیچ یک از شواهد موجود این ترکیب به معنی مصدری به کار نرفته است و استعمال پساوند مورد بحث با صفت صحیح نیست و گویا جز نظامی گنجوی کسی این ترکیب را به کار نبرده است:
که بر هرچه شاید گشادن ز بند
دل و رای شه باد فیروزمند.
نظامی.
کنون داد گر هست فیروزمند
از اینگونه بیداد تا چند چند.
نظامی.
ز لشکرگه شاه فیروزمند
غریوی برآمد به چرخ بلند.
نظامی.
چو دیدم که بر تخت فیروزمند
به سرسبزی بخت شد سربلند.
نظامی.
به چندین نشانهای فیروزمند
بداندیش را چون نیاید گزند؟
نظامی.
چو از تاج او شد فلک سربلند
سرش باد از آن تاج فیروزمند.
نظامی.
رجوع به فیروزمندی شود
لغت نامه دهخدا
فیروزمند
پیروزمند
تصویری از فیروزمند
تصویر فیروزمند
فرهنگ لغت هوشیار
فیروزمند
پیروز، پیروزمند، فاتح، فیروز، مظفر، منصور
متضاد: مغلوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
پیروزی یافته، به پیروزی رسیده، مظفر، پیروزور، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروزمندی
تصویر پیروزمندی
کامیابی، فتح، ظفر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین). صاحب پیروزی. فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فیروزی. پیروزی. فیروز شدن. پیروز گشتن. فرخ فالی:
به فرخ فالی و فیروزمندی
سخن را دادم از دولت بلندی.
نظامی.
سپه را که فیروزمندی رسد
ز یاری ّ یکدل بلندی رسد.
نظامی.
ببینیم کز ما بلندی که راست
در این کار فیروزمندی که راست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فیروزمند. مظفر. باپیروزی. منصور. فاتح. برمراد. کامیاب:
بنوعی دلم گشت پیروزمند
کزآن گونه دیوی درآمد ببند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیروزمندی
تصویر پیروزمندی
ظفر فتح نصرت، کامیابی دست یافتن بر مراد
فرهنگ لغت هوشیار
با پیروزیمظفرمنصور فاتح فیروزمند، بمراد رسیده کامیاب: بنوعی دلم گشت پیروز مند کزان گونه دیوی در آمد ببند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیروزمندی
تصویر فیروزمندی
پیروز مندی
فرهنگ لغت هوشیار
پیروزگار، غالب، فاتح، منتصر، فیروزمند، مظفر، منصور، کامیاب، مرادمند، موفق
متضاد: مغلوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توفیق، موفقیت، غلبه، فتح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
منتصرًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
Triumphant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
triomphant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
triunfante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
mshindi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
siegreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
переможний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
triumfalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
胜利的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
vitorioso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
فاتح
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
বিজয়ী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
zafer kazanmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
trionfante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
승리한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
勝利の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
מנצח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
победоносный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
triumfal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
ชนะ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
triomfant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیروزمند
تصویر پیروزمند
विजयी
دیکشنری فارسی به هندی