جدول جو
جدول جو

معنی فیاوار - جستجوی لغت در جدول جو

فیاوار
شغل، کار، پیشه، برای مثال یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال / زآن جز غم روی تو فیاوار ندارم (سنائی۲ - ۶۳۱)
تصویری از فیاوار
تصویر فیاوار
فرهنگ فارسی عمید
فیاوار
(فَ)
فیار که صنعت و شغل و عمل و کار و هنر باشد. (برهان). فیاور. فیار. (فرهنگ فارسی معین) :
مهر ایشان بود فیاوارم
غمشان من به هر دو بگسارم.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
فیاوار
شغل کار پیشه: مهر ایشان بود فیاوارم - غمتان من بهر دو (غمشان من بمهر) بگسارم
فرهنگ لغت هوشیار
فیاوار
((فَ))
بیاوار، شغل، کار، پیشه
تصویری از فیاوار
تصویر فیاوار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیاوار
تصویر بیاوار
شغل، کار، پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیداوار
تصویر پیداوار
پیدا، آشکارا، نمایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بتاوار
تصویر بتاوار
عاقبت، انجام، آخر کار، برای مثال من خوب مکافات شما بازگزارم / من حق شما باز گزارم به بتاوار (منوچهری - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاوار
تصویر پیاوار
فیاوار، شغل، کار، پیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیلوار
تصویر فیلوار
پیلوار، مانند پیل، پیل مانند، پیلبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراوار
تصویر فراوار
بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار
پربار، پرواره، فروار، فرواره، فربال، بربار، بروار، برواره، غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فداکار
تصویر فداکار
آنکه جان یا مال خود را در راه دیگری فدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیالوار
تصویر عیالوار
مردی که زن و فرزند و نانخور بسیار داشته باشد، دارای اهل و عیال، عیالمند، عیال دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوار
تصویر پیلوار
مانند پیل، پیل مانند، پیلبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیادار
تصویر گیادار
جایی که گیاه دارد، مرغزار، علفزار
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
بالا خانه تابستانی را گویند و به این معنی به حذف الف اول هم آمده است که فروار باشد. (برهان). فربال. فرباله. پروار. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به پروار شود
لغت نامه دهخدا
در این شعر ناصرخسرو ظاهراً لغتی در یاور است:
خردمند با اهل دنیا به رغبت
نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد،
ناصرخسرو،
و رجوع به آوار شود
لغت نامه دهخدا
(فیلْ)
پیلوار. (فرهنگ فارسی معین). مانند فیل. به کردار پیل:
چون بوم بام چشم به ابرو برد به خشم
وز کینه گشته پرّۀ بینیش فیلوار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(فیلْ)
پیلوار. (فرهنگ فارسی معین). پیلبار. فیلبار. باری که فیل آن را حمل کند:
عنصری از خسرو غازی شه زابل به شعر
فیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام.
سوزنی.
- فیلوارافکن. رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
بر وزن سزاوار بمعنی کار و شغل و عمل و صنعت، (برهان) (آنندراج)، مصحف فیاور، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
شغل و کار و عمل، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شغل و کار، (رشیدی) :
ندارد مشتری بر برج کیوان
جز افزون دگر کار و بیاوار،
عنصری،
من نقش همی بندم و تو جامه همی باف
این است مرا با تو همه کار و بیاوار،
ناصرخسرو،
زین بیش جز از وفای آزادان
کاریش نبود نه بیاواری،
ناصرخسرو،
خردمند با اهل دنیا برغبت
نه صحبت نه کار و بیاوار دارد،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
کوشش، جهد، خیاور، محنت، خیاور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
شایسته، قابل، خلیق، درخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیالوار
تصویر عیالوار
دارای اهل و عیال بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فداکار
تصویر فداکار
آنکه جان و مال خود را در راه دیگری فدا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیروار
تصویر شیروار
مانند شیر: شیروار با شمشیر صاعقه کردار حمله برده
فرهنگ لغت هوشیار
راه گشاده و همواری که برای عبور و مرور در باغ سازند و کناره های آنرا گل کاری کنند، هر کوی مستقیم و فراخ و دراز که اطراف آن درخت و گل باشد، راه گشاد و هموار در شهر که مردم از آن عبور کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیادار
تصویر حیادار
شرمگین باحیا. شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاوار
تصویر بتاوار
آخر کار، عاقبت کار
فرهنگ لغت هوشیار
شغل کار پیشه: مهر ایشان بود فیاوارم - غمتان من بهر دو (غمشان من بمهر) بگسارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاوار
تصویر قیاوار
جمع قین، بندگان، نادرست فیاوار، جمع شغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاوار
تصویر پیاوار
صنعت هنر فیاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاوار
تصویر بیاوار
شغل کار عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوان
تصویر فراوان
وافر، کثیر، بسیار، بحد وفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاوار
تصویر بیاوار
((بِ))
شغل، کار سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سزاوار
تصویر سزاوار
مستحق، لایق
فرهنگ واژه فارسی سره