جدول جو
جدول جو

معنی فگاردن - جستجوی لغت در جدول جو

فگاردن(مُ زَ دَ)
خستن. مجروح کردن. افگاردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
فگاردن
مجروح کردن، افگاردن
تصویری از فگاردن
تصویر فگاردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماردن
تصویر شماردن
شمردن، شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
درهم آمیختن، برای مثال فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه / ز بهر تو به شور و چرب و شیرین می بیاچارد (ناصرخسرو - ۲۰۲)،
چاشنی و آچار به خوراک زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتاریدن
تصویر فتاریدن
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتالیدن، فتلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرارون
تصویر فرارون
خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو،
اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مثال حسودت در ید بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریدن
تصویر فاریدن
بلعیدن، فروبردن چیزی به گلو، بلع کردن، اوباریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن و شیار کردن زمین، هموار کردن زمین شخم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشاردن
تصویر افشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، فشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
تر کردن، خیسانیدن، نم کردن، نم کشیدن، خیسیدن، برای مثال پولاد نرم کی شود و شیرین / گرچه در انگبینش بیاغاری (ناصرخسرو - ۴۸۹)
سرشتن، آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
انگاشتن، انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
رجوع به نگاریدن و نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / عِ رَ / رِ کَدَ)
فشردن. (آنندراج). افشردن. (فرهنگ فارسی معین) :
هر گلی پژمرده میگردد ز دهر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی.
یکی دست بگرفت و بفشاردش
پی و استخوانها بیازاردش.
فردوسی.
فرودآمد از اسب و بفشارد دست
پر از خنده بر تخت زرین نشست.
فردوسی.
تعویذ وفا برون کن از گردن
ورنه به جفا گلوت بفشارد.
ناصرخسرو.
، خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
خستنی. مجروح کردنی. فگاردنی
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ کَ دَ)
فگاردن. خستن. مجروح کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاریدن
تصویر فاریدن
خوش آیند بودن موافق طبع بودن بدل نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
از جای کندن، ریختن افشاندن، دریدن شکافتن، جدا کردن، پریشان کردن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه پیش می رود مترقی، راست درست درستکار، خوب نیک، سعد مقابل فیرون: حسودت درید بهرام فیرون نظر زی تو ز برجیس فرارون. (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغردن
تصویر فرغردن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواردن
تصویر خواردن
تناول کردن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماردن
تصویر شماردن
حساب کردن، تعداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
تسلیم کردن، واگذار کردن، به امانت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
رنجاندن رنجه کردن آسیب رسانیدن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
در هم آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
خواهد آغارد بیاغار آغارنده آغارده آغاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
آماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساردن
تصویر بساردن
شخم زدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغاردن
تصویر فرغاردن
خیساندن نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
((فِ دَ))
عصاره گرفتن، محکم کردن، افشردن
فرهنگ فارسی معین
برگشت هر چیز، گرداننده
فرهنگ گویش مازندرانی