خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو، اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مثال حسودت در ید بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)
خوب، عالی، بلند، والا، راست، مستقیم، پاک دامن، پرهیزکار، نیکوکار، درست کردار، راستگو، اوج و حضیض، فیرون، کواکب سعد و نحس، برای مِثال حسودت در یَدِ بهرام فیرون / نظر زی تو ز برجیس فرارون (دقیقی - ۱۰۴)، ستاره شمر چون فرارون بیافت / دوید و به سوی فریدون شتافت (فردوسی - لغت نامه - فرارون)
فشردن. (آنندراج). افشردن. (فرهنگ فارسی معین) : هر گلی پژمرده میگردد ز دهر مرگ بفشارد همه در زیر غن. رودکی. یکی دست بگرفت و بفشاردش پی و استخوانها بیازاردش. فردوسی. فرودآمد از اسب و بفشارد دست پر از خنده بر تخت زرین نشست. فردوسی. تعویذ وفا برون کن از گردن ورنه به جفا گلوت بفشارد. ناصرخسرو. ، خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. (برهان)
فشردن. (آنندراج). افشردن. (فرهنگ فارسی معین) : هر گلی پژمرده میگردد ز دهر مرگ بفشارد همه در زیر غن. رودکی. یکی دست بگرفت و بفشاردش پی و استخوانها بیازاردش. فردوسی. فرودآمد از اسب و بفشارد دست پر از خنده بر تخت زرین نشست. فردوسی. تعویذ وفا برون کن از گردن ورنه به جفا گلوت بفشارد. ناصرخسرو. ، خلانیدن و فروبردن چیزی را نیز گفته اند در جایی. (برهان)