جدول جو
جدول جو

معنی فژگن - جستجوی لغت در جدول جو

فژگن
فژاگن، چرکین، چرک آلود، پلید
تصویری از فژگن
تصویر فژگن
فرهنگ فارسی عمید
فژگن
(فَ گِ)
چرکن. (برهان). فژاکن. فژاگن. فژاگین. فژاک. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
فژگن
چرکین چرک آلود پلید پلشت
تصویری از فژگن
تصویر فژگن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فژاگن
تصویر فژاگن
چرکین، چرک آلود، پلید، برای مثال فژاگن نیم سالخورده نیم / ابر جفت بیدادکرده نیم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژگن
تصویر آژگن
در مشبکی که از پشت آن درون خانه دیده شود، در مشبک که از چوب یا نی درست کنند و مانع دیدن داخل خانه نباشد، غلبکن، غلبکین، غلبه کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژفگن
تصویر ژفگن
چرک آلود، قی آلود، ویژگی چشمی که در گوشۀ آن ژفک جمع شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
دری مشبک که از پس آن توان دیدن. غلبکن
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ گَ)
افگن. افکن. رجوع به افگندن و افکندن و فکن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ژَ گَ)
نام طائری که پرهای آن به تیر نصب کنند. (آنندراج). جغد. بوم. صرد. بترکی آنرا کوجوکن گویند. (شعوری ج 2 ورق 322). و رجوع به گژنه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
جوی. فرغن. (اسدی). جو. فرکن. (یادداشت به خط مؤلف) :
دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم
رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند.
خسروانی.
رجوع به فرکند، فرغن، فراکن و فرکن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ)
فژاک. چرکن و چرک آلود و پلشت و پلید. فژآگین:
گفت دینی را که این دینار بود
کین فژاگن موش را پروار بود (!)
رودکی.
فژاگن همه سال خورده نیم
وبر جفت بیدادکرده نیم.
بوشکور.
تا کی همی درایی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک.
دقیقی.
همواره پرآپیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست.
عماره.
رجوع به فژاگین و فژاک شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ گِ)
خم ناک. قی آلود: غمیصا بایستاد بر فراق سهیل می گریست تا چشمش ژفگن شد. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 188). عین ٌ اغمص، چشمی ژفگن. غمص، ژفگن شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ دَ / دِ)
فژغنده. پلید. چرکن. چرک آلود. (برهان). رجوع به فژ، فژه، فژاکن، فژاگن، فژاگین، فژغنده، فژگند و فژگن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
فژغند. چرک آلود. پلید. چرکن. (برهان). فژاکن. فژاگن. فژغند. فژگنده. رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژفگن
تصویر ژفگن
قی آلود، چرک آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژگن
تصویر آژگن
در مشبک وسوراخ سوراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فژاگن
تصویر فژاگن
چرکین چرک آلود پلید پلشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژگن
تصویر آژگن
((گِ))
در مشبک، در سوراخ سوراخ
فرهنگ فارسی معین
کسی که تودماغی صحبت کند
فرهنگ گویش مازندرانی