جوی. فرغن. (اسدی). جو. فرکن. (یادداشت به خط مؤلف) : دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند. خسروانی. رجوع به فرکند، فرغن، فراکن و فرکن شود
جوی. فرغن. (اسدی). جو. فرکن. (یادداشت به خط مؤلف) : دو فرگن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرگن به جملگی فرکند. خسروانی. رجوع به فرکند، فرغن، فراکن و فرکن شود
فژاک. چرکن و چرک آلود و پلشت و پلید. فژآگین: گفت دینی را که این دینار بود کین فژاگن موش را پروار بود (!) رودکی. فژاگن همه سال خورده نیم وبر جفت بیدادکرده نیم. بوشکور. تا کی همی درایی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک. دقیقی. همواره پرآپیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست. عماره. رجوع به فژاگین و فژاک شود
فژاک. چرکن و چرک آلود و پلشت و پلید. فژآگین: گفت دینی را که این دینار بود کین فژاگن موش را پروار بود (!) رودکی. فژاگن همه سال خورده نیَم وبر جفت بیدادکرده نیَم. بوشکور. تا کی همی درایی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک. دقیقی. همواره پرآپیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست. عماره. رجوع به فژاگین و فژاک شود