- فوگان
فقاع، شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
معنی فوگان - جستجوی لغت در جدول جو
- فوگان
فقاع معرب آن است، (فرهنگ فارسی معین)، فقاع، (اسدی)، چیزی است مست کننده که از آرد جو و غیر آن سازند، و بوزه همانست، (از برهان)،
- سر گشادن فوگان، پراگندن قطرات با فشار به اطراف همچون پراگندن قطرات فقاع، (فرهنگ فارسی معین) :
می بارد از دهانت خدو ایدون
گوئی که سر گشادند فوگان را،
لبیبی
- سر گشادن فوگان، پراگندن قطرات با فشار به اطراف همچون پراگندن قطرات فقاع، (فرهنگ فارسی معین) :
می بارد از دهانت خدو ایدون
گوئی که سر گشادند فوگان را،
لبیبی
- فوگان
فقاع. یا سر گشادن فوگان. پراکندن قطرات با فشار باطراف همچون پراکندن قطرات فقاع: می بارد از دهانت خذوایدون گویی که سر گشادند فوگان را
- فوگان((فُ))
معرب فوگان. شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود، فقاع
- فوگان
آبجو، فقاع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
چوب گوی زنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن اندکی پهن و خمیده است، چوب سرکج، نوعی ورزش دسته جمعی که بازیکنان سوار بر اسب، سعی می کنند به وسیلۀ چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند، چوگان بازی
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
زهدان رحم: وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و پوگان کن. (کسائی)
((چُ))
فرهنگ فارسی معین
چوبی که دسته آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و با آن در بازی چوگان، گوی را زنند
