ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفاو رنگ آن بیفزاید. (فرهنگ فارسی معین) : یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست ساقی به پیش شمع نگه دار شیشه را. صائب
ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفاو رنگ آن بیفزاید. (فرهنگ فارسی معین) : یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست ساقی به پیش شمع نگه دار شیشه را. صائب
روناس که بیخ درختی است باریک، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب). و آن را روناس و روین نیز گویند. (یادداشت مؤلف) ، داروئی مسقط جنین. (منتهی الارب). در داروسازی نیز به کار برند. (یادداشت مؤلف)
روناس که بیخ درختی است باریک، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب). و آن را روناس و روین نیز گویند. (یادداشت مؤلف) ، داروئی مُسقِط جنین. (منتهی الارب). در داروسازی نیز به کار برند. (یادداشت مؤلف)
دهان، ج، افواه، افهاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، دندان، دیگ افزار، بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو سازند، رنگ شکوفه و گونۀ آن، صنف هر چیزی و گونۀ آن، ج، افواه، جج، افاویه، (منتهی الارب)
دهان، ج، افواه، افهاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، دندان، دیگ افزار، بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو سازند، رنگ شکوفه و گونۀ آن، صنف هر چیزی و گونۀ آن، ج، افواه، جج، افاویه، (منتهی الارب)
دهان، دندان، دیگ افزار داربوی، رنگ شکوفه سخن گفتن این واژه را آنندراج در رده فوه و فوه تازی دانسته پارسی است برگه زر و نکره که زیر نگین گذارند تا بر رنگ و زیب آن بیفزاید روناس از گیاهان ششتره ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفا و رنگ آن بیفزاید: یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست ساقی به پیش شمع نگهدار شیشه را. روناس
دهان، دندان، دیگ افزار داربوی، رنگ شکوفه سخن گفتن این واژه را آنندراج در رده فوه و فوه تازی دانسته پارسی است برگه زر و نکره که زیر نگین گذارند تا بر رنگ و زیب آن بیفزاید روناس از گیاهان ششتره ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفا و رنگ آن بیفزاید: یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست ساقی به پیش شمع نگهدار شیشه را. روناس
یک بار عفو و درگذشت از گناه، اسم المره است از مصدر عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، مؤنث عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، جمع واژۀ عفو، عفو و عفو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عفو شود، دیت و خونبها. (منتهی الارب). دیه. (اقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفو
یک بار عفو و درگذشت از گناه، اسم المره است از مصدر عفو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، مؤنث عَفْو. (از اقرب الموارد). رجوع به عفو شود، جَمعِ واژۀ عَفو، عِفْو و عُفْو. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به عَفْو شود، دیت و خونبها. (منتهی الارب). دیه. (اقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عِفْوه. عُفْو
گزیدۀ هر چیزی: أکلت عفوه الطعام و الشراب، برگزیدۀ خوراک و آشامیدنی را خوردم. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عفوه. عفوه، خرکرۀ ماده، چراگاه نیکو. (منتهی الارب)
گزیدۀ هر چیزی: أکلت عفوه الطعام و الشراب، برگزیدۀ خوراک و آشامیدنی را خوردم. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، کف دیگ، و سردیگ خوردی از روغن و مانند آن. (منتهی الارب). ’زبد’ و کف دیگ. (از اقرب الموارد). عَفْوه. عُفْوه، خرکرۀ ماده، چراگاه نیکو. (منتهی الارب)
اسم مرت از غفو در حالت مصدری. یکبار به خواب شدن یا چرت زدن. (از اقرب الموارد). چرت. خواب سبک. ج، غفوات. (دزی ج 2 ص 219) ، یکبار برآمدن چیزی بر آب. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند که آب برآن نرود. زبیه. (اقرب الموارد). رجوع به غفو شود، مغاکی که در بلندی جهت شکار شیر کنند. (ناظم الاطباء)
اسم مرت از غَفْوْ در حالت مصدری. یکبار به خواب شدن یا چرت زدن. (از اقرب الموارد). چرت. خواب سبک. ج، غَفَوات. (دزی ج 2 ص 219) ، یکبار برآمدن چیزی بر آب. (از اقرب الموارد) ، پشتۀ بلند که آب برآن نرود. زُبیَه. (اقرب الموارد). رجوع به غَفْوْ شود، مغاکی که در بلندی جهت شکار شیر کنند. (ناظم الاطباء)
تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهه (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفه تفوهاً (از باب سمع). احمق گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
تفه تفهاً و تفوهاً و تفاهه (از باب نصر و سمع). اندک و حقیر گشتن و لاغر شدن و کهنه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفه تفوهاً (از باب سمع). احمق گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
دهی است از دهستان بالاولایت، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. در 4000 گزی شمال تربت حیدریه و 2000گزی شمال شوسۀ عمومی تربت به باخرز. جلگه. معتدل. سکنه 196 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، تریاک. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بالاولایت، بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. در 4000 گزی شمال تربت حیدریه و 2000گزی شمال شوسۀ عمومی تربت به باخرز. جلگه. معتدل. سکنه 196 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، تریاک. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
فراخ و آسان شدن زندگانی و رسیدن به نعمت و فراخی روزی. (ناظم الاطباء). فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). مصدر به معانی رفه. (منتهی الارب). رجوع به رفه شود، بر آب آمدن شتران هر روز که خواستند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به آب آمدن شتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، سیراب و سیر علف شدن شتران. (ناظم الاطباء)
فراخ و آسان شدن زندگانی و رسیدن به نعمت و فراخی روزی. (ناظم الاطباء). فراخ شدن زندگانی. (از اقرب الموارد). مصدر به معانی رَفْه. (منتهی الارب). رجوع به رفه شود، بر آب آمدن شتران هر روز که خواستند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به آب آمدن شتر هر گه که خواهد. (تاج المصادر بیهقی) ، سیراب و سیر علف شدن شتران. (ناظم الاطباء)