جدول جو
جدول جو

معنی فوغ - جستجوی لغت در جدول جو

فوغ
(فَ وَ)
سطبری دهن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فوغ
(ذَرْیْ)
دمیدن بوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فوج و فوح شود
لغت نامه دهخدا
فوغ
دمیدن بوی
تصویری از فوغ
تصویر فوغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فور
تصویر فور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پادشاه هند در زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروغ
تصویر فروغ
(دخترانه)
روشنائی، تابش، پرتو، شعله آتش، روشنی که از آتش خورشید و دیگر منابع نورانی می تابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوغ
تصویر دوغ
ماست که در آن آب ریخته و به هم زده باشند، ماست مخلوط با آب
دوغ وحدت: دوغی که درویشان در آن بنگ می ریزند و می آشامند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوغ
تصویر بوغ
املای دیگر واژۀ بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، صور، برغو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فور
تصویر فور
جوشیدن، کنایه از شتاب، تعجیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروغ
تصویر فروغ
روشنی، پرتو، کنایه از رونق، جذابیت، برای مثال ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما / آبروی خوبی از چاه زنخدان شما (حافظ - ۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوت
تصویر فوت
درگذشتن، مردن، نیست شدن
فوت شدن: فوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زوغ
تصویر زوغ
نهر، رودخانه، جوی، زرداب، برای مثال دلی که پر از زوغ هجران بود / ورا وصل معشوقه درمان بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فور
تصویر فور
رنگ سرخ کم رنگ
تریاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغ
تصویر روغ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، رغ، آجل، رچک، رجغک، وروغ، وارغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوب
تصویر فوب
فوت، بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوز
تصویر فوز
پیروزی یافتن، رستگار شدن، پیروزی، رهایی، رستگاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوت
تصویر فوت
بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید، فوب
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوم
تصویر فوم
گندم، نخود و هر دانه ای که از آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فود
تصویر فود
پود، رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوغ
تصویر شوغ
پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار کردن پیدا شود، پینه یا آبله ای که در پا از راه رفتن بسیار به هم رسد، شغه، شغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوح
تصویر فوح
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوغ
تصویر صوغ
فرورفتن آب در زمین، ریختن هر چیز گداخته در قالب، آفریدن، ساختن کلمه از کلمۀ دیگر بر شکل مخصوص، مثل، مانند، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توغ
تصویر توغ
علم، پرچم، رایت، علامت، علم بزرگی که در ایام عزاداری پیشاپیش دسته حرکت می دهند و بر سر آن شکل پنجه است و دو طرف پنجه را با پرهای بزرگ و شال های ترمه زینت می دهند
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، آق خزک، غضا، برای مثال گویی همچون فلان شدم نه همانا / هرگز چون عود کی تواند شد توغ (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جمع واژۀ رفغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وَ)
مرد سطبردهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
دمیدگی بوی خوش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توغ
تصویر توغ
علم و نشان
فرهنگ لغت هوشیار
موزه ای که از پوست پشمدار بدوزند چکمه پشمین، چوبهای فوقانی آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی است که بدان ماست را هم زنند تا مسکه و کره از آن جدا گردد، چرخی که زنان رشته بدان ریسند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
شیری که زبد آنرا بگیرند و ماده پنیری آن بر جای باشد، ماستی که در آن آب ریخته و بهم زنند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده برغو کرنای گاودم کرنای گاودم یکی از آلات ذوات النفخ. نوع قدیمی آن از شاخ بوده و بعد آنرا از استخوان و فلز ساختند و آن برای تقویت صدای شخص نیز بهنگام مکالمه از مسافت دور بکار میرفت، نای بزرگ کرنای، نوعی از شیپور کوتاه که شکارچیان برای راندن شکار ازمحلی بمحل دیگر بکار برند نفیر، جمع ابواق بوقات. یا بوق اتومبیل. نوعی بوق مغناطیسی است که در اتومبیلها از آن استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوغه
تصویر فوغه
آوازه نیک، پراکنش بویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوغ
تصویر سوغ
پروانه داشتن روایی روانگی، گوارایی، فرو بردن می را، بچه پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروغ
تصویر فروغ
نور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فوق
تصویر فوق
بالا، یادشده
فرهنگ واژه فارسی سره