نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت، (برهان)، ظاهراً عنوان عمومی یک خانوادۀ سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است: خنیده به هر جای جمهور نام به مردی فزون کرده از فور نام، فردوسی، منم فور و از فور دارم نژاد که از قیصران کس نکردیم یاد، فردوسی، که گاهی سکندر بود گاه فور گهی درد و خشم است و گه جشن و سور، فردوسی، اگر فیلفوس این نوشتی به فور تو هم رزم آغاز و بردارشور، فردوسی، ای خداوندی که فرمان تو را ماند همی تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای، منوچهری، وی دارا را که ملک عجم بود و فور را که پادشاه هند بود بکشت، (تاریخ بیهقی)، زدم گردن فور قتال را گرفتم به چین جای چیپال را، نظامی
نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت، (برهان)، ظاهراً عنوان عمومی یک خانوادۀ سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است: خنیده به هر جای جمهور نام به مردی فزون کرده از فور نام، فردوسی، منم فور و از فور دارم نژاد که از قیصران کس نکردیم یاد، فردوسی، که گاهی سکندر بود گاه فور گهی درد و خشم است و گه جشن و سور، فردوسی، اگر فیلفوس این نوشتی به فور تو هم رزم آغاز و بردارشور، فردوسی، ای خداوندی که فرمان تو را ماند همی تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای، منوچهری، وی دارا را که ملک عجم بود و فور را که پادشاه هند بود بکشت، (تاریخ بیهقی)، زدم گردن فور قتال را گرفتم به چین جای چیپال را، نظامی
گل باشد و آن را بتازی طین گویند و بعضی با زای منقوطه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). گل باشد که بعربی طین خوانند. (برهان). بمعنی گل است که بعربی طین خوانند و در برهان تفوز بر وزن تموز نیز آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). گل. و قیل با زای تازی. بتازیش طین خوانند. (شرفنامۀ منیری). گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به تفوز شود
گل باشد و آن را بتازی طین گویند و بعضی با زای منقوطه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). گل باشد که بعربی طین خوانند. (برهان). بمعنی گل است که بعربی طین خوانند و در برهان تفوز بر وزن تموز نیز آورده. (انجمن آرا) (آنندراج). گل. و قیل با زای تازی. بتازیش طین خوانند. (شرفنامۀ منیری). گل و طین و سفال. (ناظم الاطباء). رجوع به تفوز شود
ماهی است بسیارخار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. (منتهی الارب). جریدۀ چوبین. (مهذب الاسماء). سبوره. (اقرب الموارد)
ماهی است بسیارخار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تخته ای است که بر آن حساب نویسند و بعد از نقل آن محو سازند. (منتهی الارب). جریدۀ چوبین. (مهذب الاسماء). سبوره. (اقرب الموارد)
دختر کاهن مدیانی بود که در ازدواج موسی درآمد و برای وی دو پسر تولید کرد. (حزقیال 2:21و22) (قاموس کتاب مقدس). رجوع به صفورا شود پدر بالاق شهریار موآب بود. (سفر اعداد 22:2 و4 و10 و16 و 23:18) (صحیفۀ یوشع 24:9) (سفر داوران 1) (قاموس کتاب مقدس)
دختر کاهن مدیانی بود که در ازدواج موسی درآمد و برای وی دو پسر تولید کرد. (حزقیال 2:21و22) (قاموس کتاب مقدس). رجوع به صفورا شود پدر بالاق شهریار موآب بود. (سفر اعداد 22:2 و4 و10 و16 و 23:18) (صحیفۀ یوشع 24:9) (سفر داوران 1) (قاموس کتاب مقدس)