جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فور

فور

فور
جوشش، شتاب، روش، تند زود تند زود سریع. یا برفور. سریعا فورا
فور
فرهنگ لغت هوشیار

فور

فور
آهوبرگان، جَمعِ واژۀ فائر، (منتهی الارب)، رجوع به فائر شود
لغت نامه دهخدا

فور

فور
نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت، (برهان)، ظاهراً عنوان عمومی یک خانوادۀ سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است:
خنیده به هر جای جمهور نام
به مردی فزون کرده از فور نام،
فردوسی،
منم فور و از فور دارم نژاد
که از قیصران کس نکردیم یاد،
فردوسی،
که گاهی سکندر بود گاه فور
گهی درد و خشم است و گه جشن و سور،
فردوسی،
اگر فیلفوس این نوشتی به فور
تو هم رزم آغاز و بردارشور،
فردوسی،
ای خداوندی که فرمان تو را ماند همی
تخت خان و طوق فور و تیغ قیصر تاج رای،
منوچهری،
وی دارا را که ملک عجم بود و فور را که پادشاه هند بود بکشت، (تاریخ بیهقی)،
زدم گردن فور قتال را
گرفتم به چین جای چیپال را،
نظامی
لغت نامه دهخدا

فور

فور
مخفف وافور، (فرهنگ فارسی معین)،
- اهل فور، وافوری، تریاکی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا