- فوب
- فوت، بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید
معنی فوب - جستجوی لغت در جدول جو
- فوب
- بادی که برای چشم بد از دهان بیرون کنند: همی فوب کردند گاوان مراو را که گاو چغانی بریش چغانی (ک) توضیح در فرهنگ جهانگیری باین معنی فوت آورده مرحوم دهخدا نوشته اند: فوب صحیح است و با فوت مشتبه نیست
- فوب ((فُ))
- فوت، بادی که پس از خواندن دعا یا افسون با دهان به طرف کسی بدمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بالا، یادشده
آغاج
فرش بساط خانه
کوشش، رنجبری
گداختن، آب شدن چیزی بر اثر حرارت
سر شیر شیر مسکه دار، سرگشتگی، شوریده رایی، مست خوابی، سستی
جامه، لباس
دریدن، بریدن پیراهن زنانه، سپر، آتشدان، دول بزرگ گیاهی از خانواده گندمیان جزو دسته غلات که دارای سنبله ساده ایست که از هر بند آن سه سنبله بی دم در دو ردیف قرار گرفته و هر سنبله دارای یک گل است اشقیله شعیر. یا جو دو سر. یولاف، واحد وزن و مقصود از آن جویست که در بزرگی و کوچکی میانه باشد یک حبه (وساله مقداریه. فرهنک ایران زمین 4 -1: 10 ص 413)
ماده پوشیده شده از پوست تشکیل دهنده درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه آن، ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه درخت را تشکیل میدهد
برگشت نمودن از سفر
خوش، نیک، نیکو
مخلوط کردن، آمیختن
دستمال، مندیل، دستار
رنگ سرخ کم رنگ
تریاک
تریاک
جهت، طرف، جانب، ناحیه
درگذشتن، مردن، نیست شدن
فوت شدن: فوت
فوت شدن: فوت
گداختن، گداخته شدن، آب شدن، واشدن برف و یخ یا روغن جامد یا فلز در اثر حرارت
جوشیدن، کنایه از شتاب، تعجیل
هر چیز گستردنی مانند فرش، بساط، برای مثال شاه دیگرروز باغ آراست خوب / تخت ها بنهاد و برگسترد بوب (رودکی - ۵۳۴)
بازگشتن، بازآمدن، بازگشت، از سفر برگشتن
هنگام پذیرفتن سخن یا نظر مخاطب به کار می رود، کنایه از هنگام انتظار برای شنیدن دنبالۀ صحبت مخاطب به کار می رود
قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار می رود
چوب خوردن: کنایه از کتک خوردن
چوب زدن: کسی را با چوب کتک زدن، کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
چوب شدن: کنایه از خشک و ثابت شدن
چوب شفت: چوب دستی کلفت ناتراشیده
چوب خوردن: کنایه از کتک خوردن
چوب زدن: کسی را با چوب کتک زدن، کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
چوب شدن: کنایه از خشک و ثابت شدن
چوب شفت: چوب دستی کلفت ناتراشیده
گندم، نخود و هر دانه ای که از آن نان می پزند
هر یک از تقسیمات کوچک یک اندام که به وسیلۀ شکاف، شیار یا دیواره و نیز عملکرد از بخش های دیگر جدا می شود
پیروزی یافتن، رستگار شدن، پیروزی، رهایی، رستگاری
کوزه، جام
آسیب، صدمه
پسوند متصل به واژه به معنای کوبنده مثلاً آهن کوب، برنج کوب، پایکوب
پسوند متصل به واژه به معنای کوبیده مثلاً سرکوب، طلاکوب
کوب خوردن: صدمه خوردن، آسیب خوردن، کوفته شدن
آسیب، صدمه
پسوند متصل به واژه به معنای کوبنده مثلاً آهن کوب، برنج کوب، پایکوب
پسوند متصل به واژه به معنای کوبیده مثلاً سرکوب، طلاکوب
کوب خوردن: صدمه خوردن، آسیب خوردن، کوفته شدن
بادی که با فشار از میان دو لب بیرون می آید، فوب
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۴۸/۳۰ سانتی متر یا ۱۲ اینچ، پا
پود، رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود
دمیدن، وزیدن باد، پف کردن و باد کردن در چیزی، روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه، طلوع کردن، سر زدن آفتاب، پدیدار گشتن، خروشیدن، خود را پرباد کردن
مقابل بد، نیکو، پسندیده، دارای ویژگی های مثبت و مورد پسند، مرغوب، دختر یا زن زیبا و خوشگل
پوزه، گرداگرد دهان جانوران چهارپا، بتپوز، فرنج، پتفوز، بتفوز، برفوز، بنفوز، پوز