جدول جو
جدول جو

معنی فهیه - جستجوی لغت در جدول جو

فهیه
(فَ)
عاجز و درمانده به سخن: سفیه فهیه، نادان و عاجز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فهیه
سست ناتوان: مرد
تصویری از فهیه
تصویر فهیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فهیمه
تصویر فهیمه
(دخترانه)
مؤنث فهیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
بافهم، صاحب فهم، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود، سربها، مالی که برای دفع بلا به فقرا می دهند، در فقه مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد، در علم حقوق مالی که زن در طلاق خلع به شوهرش می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
عالم به احکام شرع، متخصص در علم فقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
منع، بازداشت، پایان چیزی، عقل، خرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
مهیا کردن، آماده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریه
تصویر فریه
نفرین، لعنت، برای مثال بهرۀ تو آفرین می شد ز سعد مشتری / رقم خصم از نحس کیوان فریه و نفرین بود (فرخی - ۴۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریه
تصویر فریه
دروغ، افترا
فرهنگ فارسی عمید
(وَ هی یَ)
خدمتگری در کلیسا. خدمت کلیسا. (ناظم الاطباء). حدیث: لایغیّر وافه عن وفهیته و لا قسیس عن قسّیسیّته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ هی یَ)
شفهی. لبی. (ناظم الاطباء). شفوی. و رجوع به شفوی و شفهی شود.
- الحروف الشفهیه، حروف شفهیه، سه حرف ’ب’ و ’م’ و ’ف’است. (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
درمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). کند گردانیدن از سخن گفتن. (زوزنی). درمانده گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
نیک دریابنده، دراک، تیز، با فهم و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فویه
تصویر فویه
کاهیده فوه: دهانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
دانا، دانشمند، دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهده
تصویر فهده
یوز: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
رهایی از بدی، برابر در سرما و گرما خنک گزوان (کزوان تازی گشته) از پرندگان، بازمان (سکته)، برابر در گرما و سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
پایان چیزی، منع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریه
تصویر فریه
نفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
نظم و ترتیب، آماده ساختن، تدارک و بسیج و آمادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیه
تصویر بهیه
روشن و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفهیه
تصویر شفهیه
لبی سه وات را لبی گویند ب - ف - م
فرهنگ لغت هوشیار
سر بها کریان برخین یشت آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها، جمع فدی فدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیه
تصویر بهیه
((بِ یَّ))
روشن، تابان، نیکو، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
((تَ هِ یِّ))
آماده کردن، ساختن، آمادگی، بسیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدیه
تصویر فدیه
((فِ یِ))
آن چه که نثار می شود، مالی یا چیزی را برای رهایی خود یا دیگری دادن، سربها، آن چه اسیران برای رهایی خود دهند، فدیت، فدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
((فَ))
با فهم، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
((فَ))
عالم به احکام شرع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریه
تصویر فریه
((فِ رْ یَ))
دروغ، بهتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فریه
تصویر فریه
((فَ رِ یِ))
نفرین، لعنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهیه
تصویر نهیه
((نُ یَ یا یِ))
عقل، خرد، جمع نهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
دین شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
دانا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تهیه
تصویر تهیه
آمایش، بسیجیدن
فرهنگ واژه فارسی سره