جدول جو
جدول جو

معنی فهمانیده - جستجوی لغت در جدول جو

فهمانیده
(فَ دَ / دِ)
کسی که مطلبی را بدو فهمانده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فهمانیده
کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمانیده
تصویر رمانیده
رمانده، رم داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
افسر ارتش که به عده ای سرباز فرمان می دهد، آنکه فرمان بدهد، فرمان دهنده، حاکم
فرمانده کل قوا: در علوم نظامی و سیاسی آنکه تمام نیروهای ارتش به فرمان او باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
فرمان دهنده، امر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهماندن
تصویر فهماندن
امری یا مطلبی را با ایما و اشاره یا بیان و توضیح به کسی حالی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهمانکده
تصویر مهمانکده
مسافرخانه، برای مثال روز از سر ره رحیل کرده / مهمانکده ها سبیل کرده (خاقانی۲ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمانیده
تصویر خمانیده
خم داده شده، کج کرده شده، برای مثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ صِ کَدَ)
فهماندن. مطلبی را به دیگری حالی کردن. موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن. (فرهنگ فارسی معین). از فهم عربی و پساوند مصدری متعدی فارسی ساخته شده است. تفهیم. حالی کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه چیزی را به دیگری بفهماند
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
فهمانیده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فهمانیده شود
لغت نامه دهخدا
(فَ یَ دَ / دِ)
گویندۀ فرمان. حاکم و آمر. (ناظم الاطباء). آنکه بفرماید و دستور دهد. فرمایش کننده. (از یادداشتهای مؤلف). رجوع به فرمودن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ دَ / دِ)
مهمانخانه. مهمان سرای:
روزاز سر ره رحیل کرده
مهمانکده ها سبیل کرده.
خاقانی (تحفهالعراقین ص 31).
سرای جهان کیست مهمانکده
که جودش درو میهمان آمده.
ابوطالب کلیم
لغت نامه دهخدا
تصویری از هماننده
تصویر هماننده
مانده شبیه، جمع همانندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماندن
تصویر فهماندن
واباندن مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
کسی که حکم و فرمان میدهد و امر میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانیده
تصویر خمانیده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهانیده
تصویر جهانیده
بجستن واداشته پرش داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماننده
تصویر فهماننده
نیوندار آنکه چیزی را به دیگری بفهماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
امر کننده حکم کننده، گوینده قایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهمانیدن
تصویر فهمانیدن
مطلبی را به دیگری حالی کردن موجب فهمیدن شخصی دیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
وابانده کسی که مطلبی را بدو فهمانیده باشند، مطلبی که به کسی فهمانده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهماندن
تصویر فهماندن
((فَ هْ نْ دَ))
مطلبی را به کسی حالی کردن، فهمانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماننده
تصویر هماننده
((هَ نَ د))
ماننده، شبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
((~. دِ))
فرمان دهنده، کسی که فرمان بدهد. در ارتش مافوقی که به زیردستان فرمان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهمانیدن
تصویر فهمانیدن
((فَ هْ دَ))
مطلبی را به کسی حالی کردن، فهماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرماینده
تصویر فرماینده
آمر، آمره
فرهنگ واژه فارسی سره
مسافرخانه، مهمان پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
Commanding, Commandant, Commander
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
comandante, autoritário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
командир , командующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
Kommandant, kommandierend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
dowódca, rozkazujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
командир , командуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرمانده
تصویر فرمانده
comandante, autoritario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی