جدول جو
جدول جو

معنی فهامه - جستجوی لغت در جدول جو

فهامه
دریافتن
تصویری از فهامه
تصویر فهامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فهیمه
تصویر فهیمه
(دخترانه)
مؤنث فهیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهامه
تصویر جهامه
ترشرویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهامه
تصویر شهامه
شهامت در فارسی سیغور دلاروی بی باکی نترسی، زیرکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهانه
تصویر فهانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طهامه
تصویر طهامه
آشپزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدامه
تصویر فدامه
درشتی تندی، ستمکاری فدام بنگرید به فدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرامه
تصویر فرامه
چرخ گوشت لته دشتان لته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فعامه
تصویر فعامه
هموار برابر، پر شدن پر شدن آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهاهه
تصویر فهاهه
گنگی درمانده به سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهامیه
تصویر فهامیه
به دل دریافتن بینش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهامت
تصویر فهامت
درک کردن، فهمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
جمع مهمه، هامون ها، بیابانهای خشک، دشتهای پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهانه
تصویر فهانه
((فَ نِ))
چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند، چوبی که پشت در بیندازند، چوبی که داخل قالب کفش می گذارند، چوبی که زیر ستون قرار می دهند، پانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهامت
تصویر فهامت
((فَ مَ))
فهمیدن، درک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
((مَ مِ))
جمع مهمه، مهمهه، بیابان های خشک، دشت های ویران و خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
مهمّه ها، بیابان ها، دشتهای بی آب و علف، جمع واژۀ مهمّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهام
تصویر فهام
بسیار دانا بینا بسیار داننده
فرهنگ لغت هوشیار
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهام
تصویر فهام
((فَ هّ))
بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مَّ))
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد، جمع هوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
((مِ یا مَ))
سر هر چیز، پیشانی، فرق سر، تارک، رییس قوم، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هامه
تصویر هامه
سر، سر هر چیز، سر انسان، رئیس و مهتر قوم، گروه مردم،
در علم زیست شناسی اسب،
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، مرغ حق، مرغ بهمن، چغو، کنگر، مرغ شباویز، پسک، کلک، پشک، پژ، شباویز، آکو، کوکن، کول، بوف، کوچ، کوف، بیغوش، پش، چوگک، کلیک، بوم، اشوزشت، مرغ شب آویز
فرهنگ فارسی عمید