کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
کُلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، تَنبه، مَدَنگ، بَسکَله، فَردَر، کُلَند، فَروَند، فَلجَم، کلیدان گُوِه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانِه، پانِه، پَهانِه، بَغاز، پَغاز، بَراز
فانه. پانه. (فرهنگ فارسی معین). چوب تنکی را گویند که گاهی در پس در خانه نهند تا در گشوده نگردد. و کفشگران و موزه دوزان در فاصله قالب کفش و موزه نهند تا فراخ گردد. استادان درودگر و نجار و چوب شکن در شکاف چوبی که با تبر می شکافند فروبرند تا زودتر شکافته گردد. گاهی در زیر ستون گذارند تا راست بایستد. (برهان). رجوع به فانه شود
فانه. پانه. (فرهنگ فارسی معین). چوب تنکی را گویند که گاهی در پس در خانه نهند تا در گشوده نگردد. و کفشگران و موزه دوزان در فاصله قالب کفش و موزه نهند تا فراخ گردد. استادان درودگر و نجار و چوب شکن در شکاف چوبی که با تبر می شکافند فروبرند تا زودتر شکافته گردد. گاهی در زیر ستون گذارند تا راست بایستد. (برهان). رجوع به فانه شود
زمینی است مشهور. (منتهی الارب). زمینی است مشهور که مکۀ معظمه متصل به آن است. (از ناظم الاطباء). زمینی است در ملک عرب که مکۀ معظمه در آن واقع است. (آنندراج). در سواحل بحر، میان یمن و حجاز است و آن را غور نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرزمینهای هموار ساحلی است که شمالاً از شبه جزیره سینا تا نواحی یمن (جنوبی) امتداد دارد. مکه. نجران. جده. صنعاء در این موضع واقع است. رجوع به مراصد الاطلاع و معجم البلدان شود
زمینی است مشهور. (منتهی الارب). زمینی است مشهور که مکۀ معظمه متصل به آن است. (از ناظم الاطباء). زمینی است در ملک عرب که مکۀ معظمه در آن واقع است. (آنندراج). در سواحل بحر، میان یمن و حجاز است و آن را غَور نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرزمینهای هموار ساحلی است که شمالاً از شبه جزیره سینا تا نواحی یمن (جنوبی) امتداد دارد. مکه. نجران. جده. صنعاء در این موضع واقع است. رجوع به مراصد الاطلاع و معجم البلدان شود
آکنده شدن بازو. (منتهی الارب) ، امتلاء. (اقرب الموارد). پر گردیدن ظرف. (منتهی الارب) ، هموار و معتدل و تمام خلقت گشتن زن وبزرگ شدن ساق آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پر و فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
آکنده شدن بازو. (منتهی الارب) ، امتلاء. (اقرب الموارد). پر گردیدن ظرف. (منتهی الارب) ، هموار و معتدل و تمام خلقت گشتن زن وبزرگ شدن ساق آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پر و فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
تیزرو و توانا گردیدن اسب: شهم الفرس شهامهً. (منتهی الارب) ، تیزخاطر و چالاک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حریص بودن بر انجام امور عظام که مستتبع ذکر جمیل است. (از تعریفات) (از اقرب الموارد). و رجوع به شهامت شود
تیزرو و توانا گردیدن اسب: شَهُم َ الفرس شهامهً. (منتهی الارب) ، تیزخاطر و چالاک شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حریص بودن بر انجام امور عظام که مستتبع ذکر جمیل است. (از تعریفات) (از اقرب الموارد). و رجوع به شهامت شود
جمع واژۀ مهمه . دشتهای دوردست و زمینهای خالی و ویران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا راه توان یافت به دریا ز ستاره تا دور توان گشت به توشه ز مهامه. منوچهری. عادت روزگار... همین است که... یاران مشفق را در مهامه اشتیاق درد فراق چشاند. (سندبادنامه). اصحاب او بسیار در قید اسار افتادند و دیگران در مهامه و فیافی افتان و خیزان. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ مَهْمَه ْ. دشتهای دوردست و زمینهای خالی و ویران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تا راه توان یافت به دریا ز ستاره تا دور توان گشت به توشه ز مهامه. منوچهری. عادت روزگار... همین است که... یاران مشفق را در مهامه اشتیاق درد فراق چشاند. (سندبادنامه). اصحاب او بسیار در قید اسار افتادند و دیگران در مهامه و فیافی افتان و خیزان. (جهانگشای جوینی)
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام