درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پندک، بندق، گلوژ، گلوز کنایه از سرانگشت حنابسته فندق بستن: کنایه از حنا بستن به سرانگشتان
درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پَندُک، بُندُق، گِلوژ، گِلوز کنایه از سرانگشت حنابسته فندق بستن: کنایه از حنا بستن به سرانگشتان
دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 739 تن سکنه است. آب آن از زه آب رود خانه مزدقانچای و محصول عمده اش غله، بادام، انگور، گردو، میوه و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 739 تن سکنه است. آب آن از زه آب رود خانه مزدقانچای و محصول عمده اش غله، بادام، انگور، گردو، میوه و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
درختی است از تیره پیاله داران و از دستۀ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکرۀ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند بنابراین فندق جزو گیاهان یکپایه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی میدهند و گلهای ماده تشکیل اعضاء پیاله مانند قرمزی را میدهند که پس از باروری میوۀ فندق در داخل این پیاله ها تشکیل میشود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیلۀ قلمه یا خوابانیدن صورت میگیرد. مغز دانۀ فندق به مصرف خوراک انسان میرسد و از آن روغنی هم میگیرند که در عطرسازی به کار میرود. جلوز. بندق. شجرهالجلوز. جوز فنطس. قویون. فندق آغاجی. (فرهنگ فارسی معین). گلوز. جلوز. بندق. (یادداشت مؤلف). اگر مغز آن را با انجیر و سداب بخورند زهر کار نکند. (برهان) : اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ ز عنّابم نیابد جز توکس رنگ. نظامی. فندقی رنگ داده عنابش گشته شنگرف سوده سیمابش. نظامی. تات چو فندق نکند خانه تنگ بگذر از این فندق سنجاب رنگ. نظامی. آهشان فندق سربسته و چون پسته همه ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم. خاقانی. سربسته همچو فندق اشارت همی شنو میپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟ خاقانی. ترکیب ها: - فندق بستن. فندق بند. فندقچه. فندق زدن. فندق زنان. فندق سنجاب رنگ. فندق سیم. فندق شکستن. فندق شکل. فندق شکن. رجوع به هر یک از این کلمات شود. - فندق صحرایی، گونۀ وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها میروید. فندق وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - فندقلو. رجوع به این کلمه شود. - فندق وحشی، فندق صحرایی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب فندق صحرایی شود. ترکیبات های دیگر: - فندقه. فندق هندی. فندقی کردن. رجوع به هر یک از این کلمات شود. ، کنایه از لب معشوق هم هست. (برهان) ، کنایه از سرانگشت محبوب. (فرهنگ فارسی معین). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن، آن را به فندق تشبیه کنند، چه فندق بستن به همین معنی است: فرنگیس بگرفت گیسو به دست به فندق گل ارغوان را بخست. فردوسی. به مشکین کمند اندرافکند چنگ به فندق گلان را به خون داد رنگ. فردوسی. ز بادام بر ماه مرجان خرد گهی ریخت، گاهی به فندق سترد. اسدی. رجوع به کلمات مرکب با فندق شود
درختی است از تیره پیاله داران و از دستۀ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکرۀ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند بنابراین فندق جزو گیاهان یکپایه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی میدهند و گلهای ماده تشکیل اعضاء پیاله مانند قرمزی را میدهند که پس از باروری میوۀ فندق در داخل این پیاله ها تشکیل میشود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیلۀ قلمه یا خوابانیدن صورت میگیرد. مغز دانۀ فندق به مصرف خوراک انسان میرسد و از آن روغنی هم میگیرند که در عطرسازی به کار میرود. جلوز. بندق. شجرهالجلوز. جوز فنطس. قویون. فندق آغاجی. (فرهنگ فارسی معین). گلوز. جلوز. بندق. (یادداشت مؤلف). اگر مغز آن را با انجیر و سداب بخورند زهر کار نکند. (برهان) : اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ ز عنّابم نیابد جز توکس رنگ. نظامی. فندقی رنگ داده عنابش گشته شنگرف سوده سیمابش. نظامی. تات چو فندق نکند خانه تنگ بگذر از این فندق سنجاب رنگ. نظامی. آهشان فندق سربسته و چون پسته همه زُ استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم. خاقانی. سربسته همچو فندق اشارت همی شنو میپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟ خاقانی. ترکیب ها: - فندق بستن. فندق بند. فندقچه. فندق زدن. فندق زنان. فندق سنجاب رنگ. فندق سیم. فندق شکستن. فندق شکل. فندق شکن. رجوع به هر یک از این کلمات شود. - فندق صحرایی، گونۀ وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها میروید. فندق وحشی. (فرهنگ فارسی معین). - فندقلو. رجوع به این کلمه شود. - فندق وحشی، فندق صحرایی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب فندق صحرایی شود. ترکیبات های دیگر: - فندقه. فندق هندی. فندقی کردن. رجوع به هر یک از این کلمات شود. ، کنایه از لب معشوق هم هست. (برهان) ، کنایه از سرانگشت محبوب. (فرهنگ فارسی معین). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن، آن را به فندق تشبیه کنند، چه فندق بستن به همین معنی است: فرنگیس بگرفت گیسو به دست به فندق گل ارغوان را بخست. فردوسی. به مشکین کمند اندرافکند چنگ به فندق گلان را به خون داد رنگ. فردوسی. ز بادام بر ماه مرجان خرد گهی ریخت، گاهی به فندق سترد. اسدی. رجوع به کلمات مرکب با فندق شود
کاروانسرا. ج، فنادق. (فرهنگ فارسی معین). مهمانسرای. (منتهی الارب). خان السبیل. فنتق. (اقرب الموارد). مهمانخانه. هتل. (یادداشت مؤلف) : در فندق تو بود دکانش صد کوزه و مغز در دهانش. خاقانی
کاروانسرا. ج، فنادق. (فرهنگ فارسی معین). مهمانسرای. (منتهی الارب). خان السبیل. فنتق. (اقرب الموارد). مهمانخانه. هتل. (یادداشت مؤلف) : در فندق تو بُوَد دکانش صد کوزه و مغز در دهانش. خاقانی
پسته. (فرهنگ فارسی معین). و درختی است شبیه حبهالخضرا و معرب پستۀ فارسی است. (از اقرب الموارد) : شاه انجم از قبای فستقی همچو فستق ز استخوان آمد برون. خاقانی. که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم. مولوی. قشر جوز و فستق و بادام هم مغز چون آکندشان شد پوست کم. مولوی
پسته. (فرهنگ فارسی معین). و درختی است شبیه حبهالخضرا و معرب پستۀ فارسی است. (از اقرب الموارد) : شاه انجم از قبای فستقی همچو فستق ز استخوان آمد برون. خاقانی. که برو کتاب تا مرغت خرم یا مویز و جوز و فستق آورم. مولوی. قشر جوز و فستق و بادام هم مغز چون آکندشان شد پوست کم. مولوی
شکافنده، نام هریک از نخستین هفت (خاموش) که میانه دو گویا (ناطق) جای دارند و دستیار گویا به شمار می آیند در باور هفتیان یا هفت گرایان شکافنده مقابل راتق، (اسماعلیه) بین هر دو تن از ناطقان هفت صامت واسطه هستند که اولین هر یک از این دسته ها ارجمند تر و به منزله معاون ناطق به شمار است. این عده را فاتق یا اساس نامند. فاتقان عبارتند از: شیث سام اسماعیل (پسر هاجر) هارون بطرس (حواری) علی ع و به جای هفتمین یکی از موسسان فرق سبعیه را نام برند مانند عبد الله بن میمون
شکافنده، نام هریک از نخستین هفت (خاموش) که میانه دو گویا (ناطق) جای دارند و دستیار گویا به شمار می آیند در باور هفتیان یا هفت گرایان شکافنده مقابل راتق، (اسماعلیه) بین هر دو تن از ناطقان هفت صامت واسطه هستند که اولین هر یک از این دسته ها ارجمند تر و به منزله معاون ناطق به شمار است. این عده را فاتق یا اساس نامند. فاتقان عبارتند از: شیث سام اسماعیل (پسر هاجر) هارون بطرس (حواری) علی ع و به جای هفتمین یکی از موسسان فرق سبعیه را نام برند مانند عبد الله بن میمون