جدول جو
جدول جو

معنی فندق

فندق((فَ یا فُ دُ))
درختی است از تیره پیاله داران، دارای برگ های پهن و دندانه دار، دانه آن کوچک و گرد با پوست سخت و مغز آن خوش طعم است
تصویری از فندق
تصویر فندق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فندق

فندق

فندق
درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، پَندُک، بُندُق، گِلوژ، گِلوز
کنایه از سرانگشت حنابسته
فندق بستن: کنایه از حنا بستن به سرانگشتان
فندق
فرهنگ فارسی عمید

فندق

فندق
کاروانسرا مهمانخانه مهمانسرا پارسی است فوندیگ فندخ (گویش ارسباران) گلوز پندک فندک
فرهنگ لغت هوشیار

فندق

فندق
کاروان سرا، برای مِثال در فُندُق نو بُوَد دکانش / صد گوزِ دو مغز در دهانش (خاقانی۱ - ۲۳۹)
فندق
فرهنگ فارسی عمید

فندق

فندق
کاروانسرا. ج، فنادق. (فرهنگ فارسی معین). مهمانسرای. (منتهی الارب). خان السبیل. فنتق. (اقرب الموارد). مهمانخانه. هتل. (یادداشت مؤلف) :
در فندق تو بُوَد دکانش
صد کوزه و مغز در دهانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

فندق

فندق
درختی است از تیره پیاله داران و از دستۀ فندقها که در مناطق گرم و معتدل نیمکرۀ شمالی میروید. برگهایش دارای بریدگیهای مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز میباشد. گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند بنابراین فندق جزو گیاهان یکپایه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی میدهند و گلهای ماده تشکیل اعضاء پیاله مانند قرمزی را میدهند که پس از باروری میوۀ فندق در داخل این پیاله ها تشکیل میشود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیلۀ قلمه یا خوابانیدن صورت میگیرد. مغز دانۀ فندق به مصرف خوراک انسان میرسد و از آن روغنی هم میگیرند که در عطرسازی به کار میرود. جلوز. بندق. شجرهالجلوز. جوز فنطس. قویون. فندق آغاجی. (فرهنگ فارسی معین). گلوز. جلوز. بندق. (یادداشت مؤلف). اگر مغز آن را با انجیر و سداب بخورند زهر کار نکند. (برهان) :
اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ
ز عنّابم نیابد جز توکس رنگ.
نظامی.
فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش.
نظامی.
تات چو فندق نکند خانه تنگ
بگذر از این فندق سنجاب رنگ.
نظامی.
آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
زُ استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم.
خاقانی.
سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
میپرس پوست کنده و بادام کآن کدام ؟
خاقانی.
ترکیب ها:
- فندق بستن. فندق بند. فندقچه. فندق زدن. فندق زنان. فندق سنجاب رنگ. فندق سیم. فندق شکستن. فندق شکل. فندق شکن. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
- فندق صحرایی، گونۀ وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها میروید. فندق وحشی. (فرهنگ فارسی معین).
- فندقلو. رجوع به این کلمه شود.
- فندق وحشی، فندق صحرایی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب فندق صحرایی شود.
ترکیبات های دیگر:
- فندقه. فندق هندی. فندقی کردن. رجوع به هر یک از این کلمات شود.
، کنایه از لب معشوق هم هست. (برهان) ، کنایه از سرانگشت محبوب. (فرهنگ فارسی معین). ظاهراً از نظر خضاب دادن سرانگشت به حنا و جز آن، آن را به فندق تشبیه کنند، چه فندق بستن به همین معنی است:
فرنگیس بگرفت گیسو به دست
به فندق گل ارغوان را بخست.
فردوسی.
به مشکین کمند اندرافکند چنگ
به فندق گلان را به خون داد رنگ.
فردوسی.
ز بادام بر ماه مرجان خرد
گهی ریخت، گاهی به فندق سترد.
اسدی.
رجوع به کلمات مرکب با فندق شود
لغت نامه دهخدا

فندق

فندق
دیدن مغز فندق، دلیل مال است. اگر بیند که فندق بسیار داشت، دلیل است از بخیلی منفعت یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب