جدول جو
جدول جو

معنی فلیفیا - جستجوی لغت در جدول جو

فلیفیا
اصل السوس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیلیا
تصویر لیلیا
(دخترانه)
شب، هم ریشه با لیل عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فلوریا
تصویر فلوریا
(دخترانه)
فلورا، در رم باستان، الاهه گلها و بارآوری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لیمیا
تصویر لیمیا
از علوم خفیه، علم طلسمات
فرهنگ فارسی عمید
لسان العصافیر. (فهرست مخزن الادویه). زبان گنجشک
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کلیسا، از ’اکلیسا’ی یونانی بمعنی انجمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلیسا. (فرهنگ فارسی معین) :
مسجد کلیسیا نشده ست ای پسر هنوز
گرچه به شهر همبر مسجد کلیسیاست.
ناصرخسرو.
چون شاه بازگشت ز ابخاز روز عید
فرمود چاشتگه گذری بر کلیسیا.
خاقانی.
من بانگ برکشیدم و گفتم که ای دریغ
اسلامیان به کعبه و ما در کلیسیا.
خاقانی.
مه را ز فلک به طرف بام آوردن
وز روم کلیسیا به شام آوردن.
سعدی.
و رجوع به کلیسا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ فی یَ)
مؤنث فلسفی. رجوع به فلسفی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابۀ خشخاش میساختند و بعنوان مسکر و مسکن به کار میرفته است. فلونی. (فرهنگ فارسی معین) ، نوعی معجون مسکن و مخدر. منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اغسطس (اوگوست) امپراطور روم که جهت تسکین درد دندان و درد دل به کار میرفته است. فلونیا الرومیه. (فرهنگ فارسی معین). اسم معجون مرکبی است منسوب به افلن طبیب که افلونیا نیز مینامند. (فهرست مخزن الادویه).
- فلونیای پارسی، پلپل سپید و بزرالبنج از هر یکی بیست درم سنگ، افیون گل مختوم ده درمسنگ، زعفران پنج درمسنگ، فرفیون و مرو سنبل و عاقرقرحا از هر یک دو درمسنگ، جندبیدستر یک درمسنگ، زرنباد و دردنج مشک هر یکی نیم درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فلون و فلونی شود
لغت نامه دهخدا
اسم دوایی مرکب است حاد و نافع جهت تأکل لثه و عفونت دندان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ لَ فَ لَ / لِ)
میوۀ درخت عود است و آن را ثمرهالعود گویند، و در لغت اندلس نانخواه را که زنیان باشد فلیفله خوانند. (برهان). ننه حوا. (فرهنگ فارسی معین). و بعضی ثمر پنجگشت را فلیفله خوانند. (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا
حندقوقی است که به فارسی دیواسپست نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
اقلیمیا و آن خلطی و دردی که بعد از گداختن طلا و نقره در خلاص میماند و سوختۀ فلزات دیگر را نیز گویند و بعضی ریزۀ زر و سیم را نیز گفته اند. (آنندراج). رجوع به اقلیمیا شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ)
حلوایی است مشهور و عربان زلابیه گویند. (برهان). شیرینی معروف و آن را زلابی و زلیبا و زلابیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از شیرینی که به هندی جلیبی گویند. (غیاث) : زلیبیه، شیرینی معروف و زلابی و زلیبه و زلیبا و زلابیه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). زلوبیا. زلابیه. زلی با. بکتاش. زلابی. قسمی شیرینی و حلوا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از پی دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
نان کشکین اگر بیابم هیچ
راست گویی زلیبیا باشد.
مسعودسعد.
رجوع به زلیبا و زلابیه شود
لغت نامه دهخدا
تازی گشته دانش نیرنگ (نیرنگ طلسم) یکی از علوم خفیه و از علوم خمسه محتجبه قدماست علم طلسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
منسوب به فلسفه، فیلسوف حکیم و دانشمند شدن است
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه دار: سخنهای غلیفی می کند از من بهمزادان چو آیم بر دکانش تیغ اندازد بروی من
فرهنگ لغت هوشیار
شیرینیی است که آمیختن ماست کیسه انداخته (آب گرفته) با نشاسته و ریختن این مواد در روغن کنجد داغ بوسیله قیفی مخصوص و پختن در روغن مذکور و سپس انداختن آن در شیره شکر درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیفی
تصویر خلیفی
جانشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیفله
تصویر فلیفله
گیاه مشیانه (نه نه حوا)، نانخواه ننه حلوا
فرهنگ لغت هوشیار
معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش میساختند و بعنوان مسکر و مسکن بکار میرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیمیا
تصویر قلیمیا
اقلیمیا بنگرید به اقلیمیا
فرهنگ لغت هوشیار
از یونانی} اکسیا: {کلیسیاک کرساک کازه معبد ترسایان محل عبادت مسیحیان: (در کلیسابدلبری ترسا گفتم ای بدام تو در بند) (هاتف اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ یا فِ))
معجونی است که از تخم شاهدانه و شیرابه خشخاش می ساختند و به عنوان مسکر و مسکن به کار می رفته است، فلونی، نوعی معجون مسکن و مخدر منسوب به فیلون تارسی پزشکی از معاصرین اعسطس (اوگوست) امپراطور رم که جهت تسکین درد دندان و دل درد به
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلیفی
تصویر غلیفی
((غِ یا غَ))
کنایه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیمیا
تصویر لیمیا
علم طلسمات، یکی از علوم خفیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
Philosophical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
philosophique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عصاره کش، دستگاه شیره کشی از مواد گیاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
философский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
philosophisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
filozoficzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
філософський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
filosófico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
filosófico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فلسفی
تصویر فلسفی
filosofico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی