- فلاحه(فِ / فَ حَ)
کشاورزی، زبان آوری در بیع و فریب دهی در آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
معنی فلاحه - جستجوی لغت در جدول جو
- فلاحه
فلاحت در فارسی سریانی تازی گشته کشاورزی برزیگری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیهوده، بی فایده، عبث
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، بسباس، ترّههبرای مثال یک فلاده همی نخواهم گفت / خود سخن بر فلاده بود مرا (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۳)
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، بسباس، ترّهه
فراته، باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
(فَ ذَ / ذِ)
لغت نامه دهخدا
فحش کار. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) :
هر آن کریم که فرزند او فلاذه بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.
رودکی.
رجوع به فلاده شود
هر آن کریم که فرزند او فلاذه بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.
رودکی.
رجوع به فلاده شود
(فُ نَ / نِ)
لغت نامه دهخدا
کنایه از نامهای مردم. (منتهی الارب). زنی غیرمعلوم. مؤنث فلان. (فرهنگ فارسی معین) :
نه گویند کاین خانه بد مر فلان را
به میراث ماند از فلان با فلانه.
ناصرخسرو.
دختر و مادرت از این ستانه برون شد
رفت بد و نیک، شد فلان و فلانه.
ناصرخسرو.
ای فلانه که تو را رنجانیده است ؟ (تاریخ قم). رجوع به فلان شود
نه گویند کاین خانه بد مر فلان را
به میراث ماند از فلان با فلانه.
ناصرخسرو.
دختر و مادرت از این ستانه برون شد
رفت بد و نیک، شد فلان و فلانه.
ناصرخسرو.
ای فلانه که تو را رنجانیده است ؟ (تاریخ قم). رجوع به فلان شود
(فُ نَ)
لغت نامه دهخدا
مؤنث فلان. زنی غیرمعلوم. غیرمنصرف است و تنوین نمی گیرد: ذهبت فلانه. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و أمّا فلانه فأدرکها رأی النساء. (نهج البلاغه خطبۀ 156). و رجوع به فلان و فلانه شود
(فَیْ یا حَ)
لغت نامه دهخدا
ناقه فیاحه، ماده شتر بزرگ پستان بسیارشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مؤنث فیّاح. (اقرب الموارد). رجوع به فیّاح شود
فصاحت در فارسی گواکی هو زوانیکی گویایی خوبزبانی زبان آوری روانی سخن
تار تان تانه مقابل پود: تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته تا تار و پود پوده شد فلات آن فوات. نوعی حلوا که آنرا با شیر گوسفند پزند و در فارسی آن را میده خوانند
بیهوده بیفایده بی نفع عبث، سخن بیهوده: یک فلاده همی نخواهم گفت خود سخن بر فلاده بود مرا
بهمانه بهمانی فلان، زنی غیر معلوم (مونث فلان) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید. توضیح برساخته فارسی زبانان است
((فَ یا فُ تِ))
فرهنگ فارسی معین
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فراته
