- فقاع
- شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فقاع گشودن: باز کردن سر شیشۀ فقاع، کنایه از آروغ زدن، کنایه از لاف زدن
معنی فقاع - جستجوی لغت در جدول جو
- فقاع
- شرابی که از مویز یا جو گرفته شود
- فقاع ((فُ قّ))
- معرب فوگان. شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود، فوگان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فوگان فروش، سیکی فروشنده فقاع آبجو فروش، مایع شربتی شکل یا مربا مانندی که از جوشاندن حبه های انگور حاصل می شود و در حقیقت نوعی ثلثان است که در اطراف خراسان (کاشمر و تربت و با خرز و مشهد) به فقاعی مشهور است
شراب فروش
فروشندۀ فقاع
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه
پاره ها و نوشته های مختصر، نامه ها
جولخ آبفت (خرقه) روبند روبنده
هم بستر شدن، مجامعت، جماع
مهره های پشت، مهره های ستون فقرات
رقعه ها، در خوشنویسی نوعی خط از شش خطی که ابن مقله اختراع کرده است، جمع واژۀ رقعه
شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
رنگ روشن رنگ ناب، بسیار زرد
جمع فرعه، جاهای بلند
کبوتر پرنگی از پرندگان
دانایی جستار دینی
گای (جماع)
بند درد (بند مفص)
مهره های پشت جمع فقاره. مهره های پشت مهره های ستون فقرات. یا فقار ظهر. مهره های پشت. یا فقار عنق. مهره های گردن، یا فقار قطن. مهره های کمر
زدن کسی را
شکوفه هر گیاهی
تاک کوهی از گیاهان
کژ دست و پایی ازبیماری های ستور
مگس گز مگس گزنده گلیم ستبر مگس
در افتادن با یکدیگر، گادن گاییدن مجامعت کردن، مجامعت آمیزش
((رِ))
فرهنگ فارسی معین
جمع رقعه، نامه ها، نوشته ها، پینه هایی که بر جامه زنند، نام نوعی خط که ابن مقله اختراع کرد
زرد پررنگ
بقعه ها، بناهایی که بر بالای آرامگاه ائمه و بزرگان ساخته می شود، ناحیه ها، خانه ها، خانقاه ها، صومعه ها، جمع واژۀ بقعه
زمین پست و هموار که دور از کوه و پشته باشد، دشت، هامون
قاع صفصف: زمین هموار و بی گیاه. برگرفته از قرآن کریم «فیذرها قاعاً صفصفاً» (طه - ۱۰۶)
قاع صفصف: زمین هموار و بی گیاه. برگرفته از قرآن کریم «فیذرها قاعاً صفصفاً» (طه - ۱۰۶)
یاوه گفتن، سرخ رنگ کردن، رگ انگشت شکستن شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند آب جو. یا به کوزه فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن، گونه ای قارچ از تیره اتوبازید یومیست ها که در اماکن نمناک می روید و جزو قارچ های سمی و در تداول عامه به نام کله مار موسوم است
شکافتن شکافت، برکندن