جدول جو
جدول جو

معنی فقا - جستجوی لغت در جدول جو

فقا
(ذَءْتْ)
چشم برکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
فقا
شکافتن شکافت، برکندن
تصویری از فقا
تصویر فقا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فقاهت
تصویر فقاهت
فقیه و آگاه بودن در زمینۀ احکام شرعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقار
تصویر فقار
مهره های پشت، مهره های ستون فقرات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
شرابی که از مویز، جو یا برنج گرفته می شد، آب جو
فقاع گشودن: باز کردن سر شیشۀ فقاع، کنایه از آروغ زدن، کنایه از لاف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقاح
تصویر فقاح
شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفقا
تصویر رفقا
رفیق ها، یارها، دوست ها، همراه ها، جمع واژۀ رفیق
فرهنگ فارسی عمید
(ذَءْجْ)
زدن کسی را و نیست مگر بر سر چیزی یا بر چیزی توخالی. (از منتهی الارب). رجوع به فقخ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فقاره. (منتهی الارب). مهره های پشت و واحد آن فقاره است. (از اقرب الموارد).
- ذوالفقار، لقب شمشیرحضرت علی بن ابیطالب (ع). (از اقرب الموارد).
- ، نیز لقب شمشیر عاص بن منبه که در جنگ بدر کشته شد. (از اقرب الموارد).
- فقارالجوزاء، کواکب جوزاء و آن سه ستاره است در وسط برج جوزا و عرب آنها را ’نظم’ و ’نطاق’ نیز نامد و در مثل نمونۀ انتظام و التیام اند. (از اقرب الموارد).
- فقارالشجاع، فقارالجوزاء. (از اقرب الموارد). رجوع به فقارالجوزاء شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بیماریی است در بندهای اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَقْ قا)
سخت پلید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ضراط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
معرب فوگان. (یادداشت مؤلف). شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند. آبجو. (فرهنگ فارسی معین). مویز آب. بوزا. بزا. بوزه. (یادداشت مؤلف). شراب خام که ازجو و مویز و جز آن سازند. (منتهی الارب). فقاع از مشروب های گازدار بوده و در کوزۀ سنگین نگهداری میشده است. روی در کوزه را با پوستی می پوشانده و محکم میکرده اند و برای خنک ماندن در قلیۀ یخ میخوابانده اند وهنگام خوردن پوست در کوزه را با میخی سوراخ میکرده و فقاع را با گاز آن از سوراخ پوست درمیکشیده اند. درمذاهب اهل سنت، این مشروب حرام نبوده و حتی در سالهایی که ماه رمضان به تابستان می افتاد روزه را با آن میگشودند و سوزنی در قطعه ای به این امر و بطرز استعمال آن اشاره کرده است. (یادداشت مؤلف) :
رمضان آمد و هر روزه گشا را گه شام
به یکی دست نواله ست و دگر دست فقاع
آتشی را که همه روزه، کند روزه بلند
شامگاهان به یکی لحظه کند پست فقاع
خوشتر است از لب معشوق بر روزه گشای
لب آن کوزۀ سنگین که در او هست فقاع.
در صورتی که این مشروب را از مویز سازند کشمش را با دانه کوبند. (یادداشت مؤلف) :
چو بیدار گردد فقاع و یخ آر
همی باش پیش گشسب سوار.
فردوسی.
چون کوزۀ فقاعی ز افسردگان عصر
در سینه جوش حسرت و در حلق ریسمان.
خاقانی.
نکهت خویش ز عشق مشک فشان از فقاع
شیبت مویش بصبح برف نمای از سداب.
خاقانی.
وگر جلاب دادن را نشایم
فقاعی را به دست آخر گشایم.
نظامی.
.... چون کوزۀ فقاع که تا پرباشد بر لب و دهانش بوسه های خوش زنند و چون تهی گشت از دست بیندازند. (مرزبان نامه).
- درکوزۀ فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن. (فرهنگ فارسی معین).
- در کوزۀ فقاع کردن، در کوزۀ فقاع تپاندن. راه دخل و تصرف را بستن یا محدود کردن: بیچاره را با این دمدمه در کوزۀ فقاع کردند. (کلیله و دمنه).
، شیشه. (غیاث از لطایف) ، حباب، پیاله، کوزه. (غیاث) ، شربت. (غیاث از شرح اسکندرنامه) ، گیاهی است که هرگاه خشک گردد، سخت و شبیه قرون شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ / فَ)
سرخ فام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ قِ سُ / سِ)
نام محلی کنار راه رشت به پیله بازار، در 2600گزی رشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرد احمق بیهوده گو. (ازاقرب الموارد). مرد گول بیهوده گوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْ)
جماع کردن. (آنندراج). مفاقمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَءْرْ)
با یکدیگر بحث کردن در علم فقه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دانائی. (غیاث از شرح نصاب)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ /رِ کَ دَ)
عیناً. درست مانند چیزی. (یادداشت مؤلف). کأنه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فقحه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فقحه شود
لغت نامه دهخدا
(فَقْءْ)
فق ء. رجوع به فق ء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فقاس
تصویر فقاس
بند درد (بند مفص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاه
تصویر فقاه
دانایی جستار دینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفقا
تصویر رفقا
بمعنی همراهی، یاران و دوستان، همراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقام
تصویر فقام
گای (جماع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
شرابی که از مویز یا جو گرفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
مهره های پشت جمع فقاره. مهره های پشت مهره های ستون فقرات. یا فقار ظهر. مهره های پشت. یا فقار عنق. مهره های گردن، یا فقار قطن. مهره های کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاخ
تصویر فقاخ
زدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاح
تصویر فقاح
شکوفه هر گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاع
تصویر فقاع
((فُ قّ))
معرب فوگان. شرابی که از جو یا مویز یا برنج گرفته شود، فوگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقار
تصویر فقار
((فَ))
جمع فقاره، مهره های پشت، مهره های ستون فقرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفقا
تصویر رفقا
دوستان
فرهنگ واژه فارسی سره
آبجو، فوگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احبا، دوستان، رفیقان، صدیقان، همگنان، یاران
متضاد: دشمنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن فقاع در خواب، دلیل بر خدمت نمودن مردی سفله است. اگر بیند فقاع شیرین خورد، دلیل است از آن سفله منفعت یابد. اگر فقاع ترش بود، دلیل که از وی مضرت یابد - جابر مغربی
اگر در خواب بیند فقاع می خورد، دلیل که از خادمی راحت یابد. اگر بیند فقاع به کسی داد، دلیل که مال خود به وی دهد. محمد بن سیرین
دیدن فقاع در خواب بر چهار وجه است. اول: منفعت. دوم: بوسه. سوم: خدمت کردن. چهارم: مردی سفله .
فرهنگ جامع تعبیر خواب