جدول جو
جدول جو

معنی فغوم - جستجوی لغت در جدول جو

فغوم(یَ)
بند کردن بوی خوش سوراخ بینی کسی را، گشادن بوی خوش سده را، بوسه دادن زن را، بوسه دادن کسی را، شیر خوردن بزغاله، شکفتن گل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فغم شود
لغت نامه دهخدا
فغوم
بوسه دادن، شکفتن، بستن بینی از بویه دماغ گرفتگی
تصویری از فغوم
تصویر فغوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فوم
تصویر فوم
گندم، نخود و هر دانه ای که از آن نان می پزند
فرهنگ فارسی عمید
سیر، گندم، نخود، نان، هر دانه ای که از آن نان پزند، هر عقدۀ لقمۀ بزرگ، هر عقده از سیر و پیاز، (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دو)
فدام. فدّام. صافی سر کوزه. (اقرب الموارد) ، کهنه ای که عجمان و مجوس هنگام آب خوردن بر دهان بندند. (اقرب الموارد). دهان بند عجمیان. (آنندراج). فدام. فدّام، و آن چیزی است که مجوس گاه آشامیدن بر دهان بندند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دی)
شیفته گردیدن بچیزی و آزمند شدن، اقامت نمودن در جائی و لازم گرفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ غِ)
کلب فغم، سگ آزمند و حریص. (منتهی الارب). حریص برچیزی. یقال: کلب فغم علی الصید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ / فُ غُ)
دهان، تمام آن یا زنخ با ریش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اخذه بفغمه، یعنی در سختی و مشقت انداخت او را. (ازمنتهی الارب). سخت گرفت بر او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ بَ)
دشوار شدن کار و سترگ گشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فیّم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فی یِ)
نام ولایت غربی به مصر، و تا فسطاط چهار روز راه است که مسافت دوروزه راه از آن بیابان بی آب و علف است. (از معجم البلدان). رجوع به فیون شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام یکی از پادشاهان اشکانی است. نام صحیح او پاکر است و مورخین شرقی این اسم رامختلف نوشته اند: فقور، فغور، افقور و غیره. (ایران باستان تألیف پیرنیا ص 2348). رجوع به فغفور شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سرکوهی که بالاق، بلعام را به آنجا آوردتا بنی اسرائیل را لعنت نماید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ)
قریه ای است به بخارا. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
فرومانده در سخن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به زغموم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
بانگ کردن آهو بسوی بچه به نرمترین آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کف دهان. (برهان) (ناظم الاطباء) (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی) (سروری). اللغام و الحبیر، بفج. (السامی فی الاسامی) ، شخصی را نیز گویند که در اثنای حرف زدن آب از دهنش بچکد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). کسی باشد که در وقت سخن گفتن آبش از دهان رود. (معیار جمالی). کسی که بوقت سخن گفتن خدو از دهن می آیدش گویند بفجش همی شود. (حاشیۀفرهنگ اسدی) (از سروری بنقل از شمس فخری) ، دهانی است که پیوسته آب از آن میریخته باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء) ، لب سطبری راگویند که از قهر و خشم فروهشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از مؤید الفضلاء) :
ستم راه عدم پرسان همی رفت
فروهشته ز بیمش چون شتر بفج.
شمس فخری (از آنندراج) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دخت معدل که صحابیه بود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به الامتاع ص 392 شود، کارگاه جولاهی را نیز گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از غیاث) (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بغام. آهویی که بسوی بچۀ خود به نرم ترین آواز بانگ کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغوم
تصویر بغوم
بانگ نرم در جانوران، پیچیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغوم
تصویر زغوم
درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدوم
تصویر فدوم
دهان بند که در آیین دینی پارسیان به کار برند، پالونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوم
تصویر فوم
سیر، گندم، نخودوحبوب دیگر که از آنها نان سازند
فرهنگ لغت هوشیار
بوی یاب سگ شکاری سگ تازی، بویه کش بوینده بوی خوش، بوسه دادن، شکفتن دهان پیرا دهان زنخ زنخ و ریش شیفتگی، آزوری آزمندی، ماندگاری، بایا دانی
فرهنگ لغت هوشیار
آرمیدن چاه استادن آب آن، درماندن در پاسخ، ریسه رفتن کودک، سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغو
تصویر فغو
برناک (حنا)، پراکندن، خشک شدن کشت، مندارچه برگ نو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقوم
تصویر فقوم
دشوار شدن: کاری، سترگ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغام
تصویر فغام
بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغوم
تصویر نغوم
خوش آواز خوشخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوم
تصویر فوم
سیر، ثوم (گیاه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوم
تصویر فوم
گندم و نخود و حبوب دیگر که از آن ها نان سازند
فرهنگ فارسی معین
هر چیز تلخ و بدمزه
فرهنگ گویش مازندرانی
پیام
فرهنگ گویش مازندرانی