بانگ کردن آهو بسوی بچه به نرمترین آواز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کف دهان. (برهان) (ناظم الاطباء) (از حاشیۀ فرهنگ اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی) (سروری). اللغام و الحبیر، بفج. (السامی فی الاسامی) ، شخصی را نیز گویند که در اثنای حرف زدن آب از دهنش بچکد. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). کسی باشد که در وقت سخن گفتن آبش از دهان رود. (معیار جمالی). کسی که بوقت سخن گفتن خدو از دهن می آیدش گویند بفجش همی شود. (حاشیۀفرهنگ اسدی) (از سروری بنقل از شمس فخری) ، دهانی است که پیوسته آب از آن میریخته باشد. (از برهان) (از ناظم الاطباء) ، لب سطبری راگویند که از قهر و خشم فروهشته باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (از مؤید الفضلاء) : ستم راه عدم پرسان همی رفت فروهشته ز بیمش چون شتر بفج. شمس فخری (از آنندراج) (فرهنگ نظام)