نام پادشاه هیاطله. (فرهنگ ولف). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است: چغانی گوی بود فرخ نژاد جوان و جهانجوی و با بخش و داد خردمند و نامش فغانیش بود که با گنج و با لشکر و خویش بود. فردوسی
نام پادشاه هیاطله. (فرهنگ ولف). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است: چغانی گوی بود فرخ نژاد جوان و جهانجوی و با بخش و داد خردمند و نامش فغانیش بود که با گنج و با لشکر و خویش بود. فردوسی
پیش، جلو، برای مثال اگر صد وجه نیک آید فراپیش / چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش (نظامی۲ - ۲۴۹)، هر جا که قدم نهی فراپیش / بازآمدن قدم بیندیش (نظامی۳ - ۵۳۳)
پیش، جلو، برای مِثال اگر صد وجه نیک آید فراپیش / چو وجهی بد بُوَد زآن بد بیندیش (نظامی۲ - ۲۴۹)، هر جا که قدم نهی فراپیش / بازآمدن قدم بیندیش (نظامی۳ - ۵۳۳)
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست: دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر. (از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است. واقعاً هنرمندی بی مثل است، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست: دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتر بیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر. (از مجالس النفائس تألیف میر علیشیر نوایی حکمت ص 80). فغانی از شعرای قرن نهم هجری است
متعمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژرف اندیش. که به مغ سخن یا موضوع اندیشد: با همه فرزانگی و عقل مغاندیش بر خر مغ عاشقم که پیر و جوانم. سوزنی. و رجوع به مغ شود
متعمق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ژرف اندیش. که به مغ سخن یا موضوع اندیشد: با همه فرزانگی و عقل مغاندیش بر خر مغ عاشقم که پیر و جوانم. سوزنی. و رجوع به مغ شود
جمع واژۀ کناش. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : واریباسیوس صاحب الکنانیش طبیب بلیان الملک. (عیون الانباء ج 1 ص 103 از یادداشت ایضاً). رجوع به کناش شود
جَمعِ واژۀ کناش. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : واریباسیوس صاحب الکنانیش طبیب بلیان الملک. (عیون الانباء ج 1 ص 103 از یادداشت ایضاً). رجوع به کناش شود
محمد بن اسماعیل فارسی، مکنی به ابوالفتح و منسوب به فرغان فارس. در نیشابور از ابویعلی حمزه بن عبدالعزیز المهلبی و جز او استماع حدیث کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 206)
محمد بن اسماعیل فارسی، مکنی به ابوالفتح و منسوب به فرغان فارس. در نیشابور از ابویعلی حمزه بن عبدالعزیز المهلبی و جز او استماع حدیث کرد. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 206)
امام. (مهذب الاسماء). در پیش چیزی: اینهمه محنت که فراپیش ماست اینت صبورا که دل ریش ماست. نظامی. فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه تاریخ قم). - فراپیش آمدن: اگر صد وجه نیک آید فراپیش چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش. نظامی. - فراپیش داشتن، عرضه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : آینۀ جهد فراپیش دار درنگر و پاس رخ خویش دار. نظامی. متاعی که در سلۀ خویش داشت بیاورد و یک یک فراپیش داشت. نظامی. - فراپیش گرفتن، پیش انداختن: لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57). - فراپیش نهادن: به خوان زر نهادندی فراپیش هزاروهفتصد مثقال کم بیش. نظامی. هر جا که قدم نهی فراپیش بازآمدن قدم بیندیش. نظامی. رجوع به فرا شود
اَمام. (مهذب الاسماء). در پیش چیزی: اینهمه محنت که فراپیش ماست اینْت صبورا که دل ریش ماست. نظامی. فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه تاریخ قم). - فراپیش آمدن: اگر صد وجه نیک آید فراپیش چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش. نظامی. - فراپیش داشتن، عرضه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : آینۀ جهد فراپیش دار درنگر و پاس رخ خویش دار. نظامی. متاعی که در سلۀ خویش داشت بیاورد و یک یک فراپیش داشت. نظامی. - فراپیش گرفتن، پیش انداختن: لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57). - فراپیش نهادن: به خوان زر نهادندی فراپیش هزاروهفتصد مثقال کم بیش. نظامی. هر جا که قدم نهی فراپیش بازآمدن قدم بیندیش. نظامی. رجوع به فرا شود
سیدجمال الدین. رجل سیاسی معروف قرن اخیر. رجوع به سیدجمال الدین شود، هر که در زمین برای کسب معیشت رود. افقی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). افّاق. (منتهی الارب). آنکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. (یادداشت مؤلف)
سیدجمال الدین. رجل سیاسی معروف قرن اخیر. رجوع به سیدجمال الدین شود، هر که در زمین برای کسب معیشت رود. اَفَقی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اَفّاق. (منتهی الارب). آنکه در نواحی زمین رود برای کسب معیشت. (یادداشت مؤلف)