هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است تار، برای مثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰) فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است تار، برای مِثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰) فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
در حال حاضر، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، عجالتاً، فی الحال، حالیا، اینک، همیدون، ایدر، الآن، بالفعل، کنون، همینک، ایدون، الحال، ایمه، نون، حالا از طریق کار و عمل، عملاً
در حال حاضر، اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، عِجالَتاً، فِی الحال، حالیا، اینَک، هَمیدون، ایدَر، اَلآن، بِالفِعل، کُنون، هَمینَک، ایدون، اَلحال، اِیمِه، نون، حالا از طریق کار و عمل، عملاً
جمع واژۀ عله. (ناظم الاطباء)، حالات گوناگون. (اقرب الموارد) (المنجد) : در ایام امن و فراغت گوسفندان با شیر و پشم و منافعبسیار در حالات و علات یأس و نوش از مباینت و مخالفت نفوس فارغ باشند (لشکریان) . (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ عِله. (ناظم الاطباء)، حالات گوناگون. (اقرب الموارد) (المنجد) : در ایام امن و فراغت گوسفندان با شیر و پشم و منافعبسیار در حالات و علات یأس و نوش از مباینت و مخالفت نفوس فارغ باشند (لشکریان) . (جهانگشای جوینی)
بیابانی که خالی از آب و گیاه باشد. (غیاث از منتخب و شروح نصاب). فلاه. دشت بی آب وگیاه. بیابان بی آب. صحرای وسیعو فراخ. ج، فلوات. (فرهنگ فارسی معین) : بریدم بدان کشتی کوه لنگر مکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری. ، دشتی پهناور و مرتفع. در زبانهای اروپایی پلاتو به معنی بلندی بسیار بزرگی بر روی کرۀ زمین است. مترجمان کتب اروپایی در ترجمه این کلمه لغت عربی ’فلات’ را فقط بعلت شباهت لفظی به کار برده اند، درصورتی که فلات به معنی بیابان قفر و بی آب وعلف است، و بجای پلاتو در زبان تازی ’نجد’ و ’هضبه’ و در فارسی ’پشته’ مستعمل است. به همین جهت بعضی از فضلا بر استعمال فلات به معنی پلاتو ایراد کرده اند، و برخی این تسامح را جایز شمرده اند. (فرهنگ فارسی معین)
بیابانی که خالی از آب و گیاه باشد. (غیاث از منتخب و شروح نصاب). فَلاه. دشت بی آب وگیاه. بیابان بی آب. صحرای وسیعو فراخ. ج، فلوات. (فرهنگ فارسی معین) : بریدم بدان کشتی کوه لنگر مکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری. ، دشتی پهناور و مرتفع. در زبانهای اروپایی پلاتو به معنی بلندی بسیار بزرگی بر روی کرۀ زمین است. مترجمان کتب اروپایی در ترجمه این کلمه لغت عربی ’فلات’ را فقط بعلت شباهت لفظی به کار برده اند، درصورتی که فلات به معنی بیابان قفر و بی آب وعلف است، و بجای پلاتو در زبان تازی ’نجد’ و ’هضبه’ و در فارسی ’پشته’ مستعمل است. به همین جهت بعضی از فضلا بر استعمال فلات به معنی پلاتو ایراد کرده اند، و برخی این تسامح را جایز شمرده اند. (فرهنگ فارسی معین)
عملاً. مقابل قولاً. (یادداشت مؤلف) : بر دست و زبان ایشان هرچه رفته باشد فعلاً و قولاً، هرآینه در افواه افتد. (گلستان سعدی) ، مجازاً، به معنی اکنون. فی الحال. حالا. (یادداشت مؤلف)
عملاً. مقابل قولاً. (یادداشت مؤلف) : بر دست و زبان ایشان هرچه رفته باشد فعلاً و قولاً، هرآینه در افواه افتد. (گلستان سعدی) ، مجازاً، به معنی اکنون. فی الحال. حالا. (یادداشت مؤلف)