- فضوخ (فَ)
میی که خورندۀ خود را بشکند و سست کند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فضوح شود
معنی فضوخ - جستجوی لغت در جدول جو
- فضوخ
می مرد افکن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یاوه گو
کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند
باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت
آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود
کسی که بی جهت در کار دیگران مداخله می کند
باقی ماندۀ مال، زیاده بر حاجت
آنچه به طور طبیعی از منافذ بدن خارج شود
(مَ)
لغت نامه دهخدا
شکسته. (ناظم الاطباء) : بسر مفضوخ، غورۀ خرمای شکسته. (منتهی الارب) ، چشم کور کرده، آب یک دفعه ریخته. (ناظم الاطباء)
دوشاب انگور، می غوه، شیر آبکی، چشم بر کنده، می خرما، شکسته، شکافته
جمع فضل یاوه گو، آنکه اخبار مضره به دیگران رساند، باقیمانده از مال زیاده بر حاجت
باقی مانده مال بیش از حد نیاز، آن چه که به طور طبیعی از بدن دفع می شود، یاوه گویی، در فارسی به معنی کسی که در کار دیگران دخالت می کند
