جدول جو
جدول جو

معنی فضل - جستجوی لغت در جدول جو

فضل
(پسرانه)
برتری دانش، اخلاق، و هنر، لطف، توجه، رحمت
تصویری از فضل
تصویر فضل
فرهنگ نامهای ایرانی
فضل
مقابل نقص، کمال، دانش، علم، برتری، بخشش، احسان، نیکویی، افزونی
تصویری از فضل
تصویر فضل
فرهنگ فارسی عمید
فضل
(فَ)
نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است. در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است. وفاتش بسال 360 هجری قمری در بغداد بوده. (از الاعلام زرکلی از فوات الوفیات)
لغت نامه دهخدا
فضل
برتری، رجحان، مقابل نقص، بخشش
تصویری از فضل
تصویر فضل
فرهنگ لغت هوشیار
فضل
((فَ ضْ))
کمال، افزونی، رجحان، برتری، نیکویی، بخشش، معرفت، دانش
تصویری از فضل
تصویر فضل
فرهنگ فارسی معین
فضل
بینش، حکمت، دانایی، دانش، علم، فرهنگ، کمال، معرفت، برتری، رجحان، افزونی، زیادت، احسان، بخشش، کرم، منت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فضل
فیض، لطف
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افضل
تصویر افضل
(پسرانه)
برترین، بالاترین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن، برتری یافتن، نکویی کردن، لطف و مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افضل
تصویر افضل
فاضل تر، برتر، بالاتر در علم یا حسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون شده، برتری داده شده، آنکه به فضل و برتری و فزونی او بر دیگری اعتراف کرده باشند، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کننده، افزون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضلا
تصویر فضلا
فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمع واژۀ فاضل
فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمع واژۀ فضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضله
تصویر فضله
سرگین جانوران، زیادی، اضافی، باقی مانده از هر چیز، بازمانده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
منسوب به ابوبکر محمد بن فضل امام بخارا. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
جمع واژۀ فاضل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). فضلاء:
دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلائید.
ناصرخسرو.
فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از فضلا تعلیم ملکزاد همی کردی. (گلستان). من او را از فضلای عصر و یگانه دهر میدانم. (گلستان).
- فضلاپرور، آنکه فضلا را حمایت و تعهد کند. فاضل پرور. (فرهنگ فارسی معین) :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیۀ من قفا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 200 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مولانا، عبدالرحیم خوافی، معروف به پیر تسلیم. از مشایخ قرن هشتم هرات و مورد احترام ملک معزالدین حسین است، چون بر کفر ترکان غز بادغیس فتوی نوشت غزان هرات را محاصره کردند و ’پیغام فرستادند که غرض ما... قتل کسی است که ما را کافر اعتقاد کرده اکنون اگر مردم هرات می خواهند که مال و جان ایشان در عرصۀ هلاک نیفتد باید که آن شخص را بیرون فرستند... هرویان فتوی نوشتند که ضرر خاص برای نفع عام جایز است و در محلی که خدمت مولوی وعظ می گفت آن نوشته را بدستش دادند مولانا علی الفور از منبرفرود آمده غسل کرده... از شهر بیرون رفت... دشمنان او را کشتند و در خیابان دفن کردند و ترک محاصره هرات کرده روی به مساکن خود نهادند. (از رجال حبیب السیرص 57). و نیز رجوع به حبیب السیر جزو 2 ج 3 ص 78 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ)
هیئت مفضله. (منتهی الارب). هیئت بادروزه پوشی، نوع تفضل. (ناظم الاطباء). نوعی از فضل. یکبار فضل. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
منسوب به فضیل که نام جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فضلی
تصویر فضلی
فزونی فرجادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کرده شده، تفضیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضل
تصویر افضل
فاضلتر، برتر، بالاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
افزون شدن بر کسی، برتری و فزونی، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضله
تصویر فضله
بقیه و زائد، مانده چیزی، بازمانده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فاضل، فزونی یابنده، آنکه در دانش و ادب بر دیگران فزونی یابد دانشمند دانا، هنری هنرور، جمع فضلا، زاید فزونی: آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را باز گشودند، نیکو پسندیده، با اهمیت ارجمند، جمع فاضل، فرجادان، با اهمیت ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضلا
تصویر فضلا
((فُ ضَ))
جمع فاضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضله
تصویر فضله
((فَ ضْ لِ))
باقی مانده و بقیه چیزی، در فارسی به معنی مدفوع، سرگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افضل
تصویر افضل
((اَ ضَ))
برتر، فزون تر، فاضل تر، با فضلیت تر، جمع افاضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفضل
تصویر تفضل
((تَ فَ ضُّ))
برتری یافتن، نیکی کردن، فزونی، برتری، نیکی، لطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ فَ ضَّ))
برتری داده شده، افزون کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ ض))
افزون کننده، نیکویی کننده، بخشش کننده
فرهنگ فارسی معین
جعل، سرگین، مدفوع، چرک، شوخ، بازمانده، بقیه، پس مانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشاهده فضله پرندگان و ریختن آن بر سر برای بسیاری از ما رخ داده است. اما دیدن این فضله ها و مشاهده شدن آن بر سر در خواب چه تعبیر و مفهومی دارد؟
تعبیر خواب فضله
منوچهر مطیعی تهرانی گوید:
فقط مدفوع موش و گنجشک را فضله می نامند و تعبیر این دو در خواب متفاوت است. چنان چه در خواب ببینیم سرگرم پاک کردن برنج هستیم و فضله موش در آن می بینیم خواب ما می گوید زنی به ما زیان می رساند.
تعبیر خواب فضله پرندگان بر سر
منوچهر مطیعی تهرانی گوید:
فضله گنجشک لطمه ای است که از دروغ گوئی و وراجی دیگران وارد می شود.
اگر در خواب ببینیم گنجشکی بر لباس ما فضله کرده دروغ گویی دیگران به آبروی ما لطمه می زند.
اگر فضله به کلاه باشد به شخصیت بیننده خواب آسیب وارد می آید و اگر بر میوه و غذا بود به مال و دارایی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مورد علاقه
دیکشنری عربی به فارسی