جدول جو
جدول جو

معنی فشاردهی - جستجوی لغت در جدول جو

فشاردهی
الضّغط
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به عربی
فشاردهی
Pressurization
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فشاردهی
pressurisation
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فشاردهی
চাপ প্রয়োগ
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به بنگالی
فشاردهی
دباؤ ڈالنا
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به اردو
فشاردهی
kuweka shinikizo
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
فشاردهی
การกดดัน
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به تایلندی
فشاردهی
drukregeling
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به هلندی
فشاردهی
нагнетание давления
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به روسی
فشاردهی
Druckbeaufschlagung
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به آلمانی
فشاردهی
sprężanie
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به لهستانی
فشاردهی
пресування
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فشاردهی
presurización
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فشاردهی
pressurizzazione
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فشاردهی
दाबकरण
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به هندی
فشاردهی
pressurização
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فشاردهی
penekanan tekanan
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
فشاردهی
압력 가하기
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به کره ای
فشاردهی
לְחִיצָה
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به عبری
فشاردهی
加压
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به چینی
فشاردهی
加圧
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
فشاردهی
basınçlandırma
تصویری از فشاردهی
تصویر فشاردهی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، افشردن، فشردن، افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردهی
تصویر باردهی
میوه دادن، حاصل دادن
فرهنگ فارسی عمید
(فِ دَ / دِ)
افشرده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به افشرده و فشرده شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
منضغطکرده. منضغطشده. (ناظم الاطباء) ، فشار داده شده که عربی آن عصیر است. (فرهنگ شعوری). فشرده. فشارده. فشار داده شده. (فرهنگ فارسی معین) :
اول از خونابۀ غم زینت دلها دهد
آنگه از افشردۀ دل زیب دامنها کند.
طالب آملی (از آنندراج).
و رجوع به افشره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشاردن
تصویر فشاردن
((فِ دَ))
عصاره گرفتن، محکم کردن، افشردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فشارده
تصویر فشارده
((فِ دِ))
افشرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردهی
تصویر کاردهی
استخدام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فشردگی
تصویر فشردگی
Compactness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فشردگی
تصویر فشردگی
compacidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فشردگی
تصویر فشردگی
компактность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فشردگی
تصویر فشردگی
Kompaktheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فشردگی
تصویر فشردگی
zwartość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فشردگی
تصویر فشردگی
компактність
دیکشنری فارسی به اوکراینی