جدول جو
جدول جو

معنی فسیخ - جستجوی لغت در جدول جو

فسیخ(فَ)
آنکه به حاجت خود نرسد و صلاح کار را نشاید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فسیخ
سست کار فرو گذارنده
تصویری از فسیخ
تصویر فسیخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسیح
تصویر فسیح
فراخ، وسیع، جای فراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیخ
تصویر سیخ
آلت فلزی که تکه های گوشت را به آن می کشند و روی آتش کباب می کنند
هر چیز راست و نوک تیز فلزی یا چوبی مانند سوزن و خار و سرشاخۀ نازک درخت
کنایه از راست، مستقیم
سیک، فرقه ای مذهبی در هندوستان که پیروان آن به خدای یگانه ایمان دارند و به تناسخ معتقد هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زندۀ دوران های قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و امثال آن ها که در داخل پوستۀ زمین باقی مانده است، سنگواره، کنایه از کسی یا چیزی که از کار افتاده و بسیار قدیمی است، بسیار پیر، فاقد پویایی مثلاً کارمندان این اداره دیگر در این اتاق ها فسیل شده اند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سست خرد. (منتهی الارب). ضعیف العقل. (اقرب الموارد) ، سست اندام. ج، فسس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دوشاب انگور، شرابی که از عصارۀ غورۀ خام سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیربسیار آب آمیخته. (منتهی الارب). شیری که آنقدر بر آن آب ریخته باشند که رقیق شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
رجل فصیخ، مرد که خرد رسا نباشد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ س س)
دائم الفسق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فسّاق. رجوع به فساق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پشیزۀ سر خرما، دمچۀ خرما. (منتهی الارب) ، چیدۀ ناخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم عبرانی قاقله است. (تحفۀ حکیم مؤمن). برومی زفت است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تباه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاسد. رجوع به فاسد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : در هر یک سرایی فسیح و خطه ای وسیع می بایست از جهت فیالان و مرتبان طعام و کافلان حوائج. (ترجمه تاریخ یمینی). به موضعی فسیح عریض میرود. (ترجمه تاریخ یمینی).
- فسیح امل، پرآرزو. گشاده آرزو: قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فسیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فسیله شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نرم و سست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صورت برگردانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسخ شده. (ناظم الاطباء). ممسوخ، زشت خلقت و بی نمک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : رجل مسیخ، کسی که نمک ندارد. (از اقرب الموارد). مردی بی ملاحت. (دهار). بدهیئت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قبیح، سست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضعیف. (اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد) ، گوشت بی مزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طعام بی نمک. (از اقرب الموارد) (دهار). طعام بی مزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). بی مزه. (غیاث). میوه و فاکهۀ بی مزه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). طعام بی چاشنی. تفه. بی طعم. ویر. هرچه بی مزه باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مسیخ الطعم، تفه. بی مزه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مسیخ ملیخ، از اتباع، طعام و هر چیزی بی مزه. (مهذب الاسماء).
، ناکس. (مهذب الاسماء). مرد دنی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گول. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 379)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نباتی است کوهی در سنگ روید و در بهار بوی لیمو دهد، و آن را به شیراز لیمودارو گویند. طبیعت آن گرم و خشک بود. خازگن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به وشیج و وشیگ و وسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دیهای ساوه. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیخ
تصویر سیخ
استوار گردیدن، هر چی نوگ تیز فلزی یا چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیخ
تصویر مسیخ
چهره بر گشته، شتافرید، گول، گوشت بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیح
تصویر فسیح
جای وسیع و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسید
تصویر فسید
تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیس
تصویر فسیس
سست خرد، سست اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیط
تصویر فسیط
بریده جدا شده، دمچه خرما، چیده ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیق
تصویر فسیق
فاسق بنگرید به فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
دوشاب انگور، می غوه، شیر آبکی، چشم بر کنده، می خرما، شکسته، شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصیخ
تصویر فصیخ
سست اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخیخ
تصویر فخیخ
فرفر آوای دهان، خور و پف
فرهنگ لغت هوشیار
زایل گردانیدن دست کسی را از جائی، تباه گردیدن، برهم زدن معامله و پیمان، باطل کردن پیمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیح
تصویر فسیح
((فَ))
فراخ، جای فراخ و وسیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
((فُ))
سنگواره، بقایای موجودات زنده دوران گذشته که در طبقات مختلف زمین به جا مانده است
فرهنگ فارسی معین