جدول جو
جدول جو

معنی فسی - جستجوی لغت در جدول جو

فسی
کسی که آب بینی اش را بالا کشد، آدم زودقهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زندۀ دوران های قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و امثال آن ها که در داخل پوستۀ زمین باقی مانده است، سنگواره، کنایه از کسی یا چیزی که از کار افتاده و بسیار قدیمی است، بسیار پیر، فاقد پویایی مثلاً کارمندان این اداره دیگر در این اتاق ها فسیل شده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
فسیله ها، نهال ها، نهال های خرما، جمع واژۀ فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیح
تصویر فسیح
فراخ، وسیع، جای فراخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
گله، رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، نسیله، برای مثال ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی - ۱/۳۱۸ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
اسم عبرانی قاقله است. (تحفۀ حکیم مؤمن). برومی زفت است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : در هر یک سرایی فسیح و خطه ای وسیع می بایست از جهت فیالان و مرتبان طعام و کافلان حوائج. (ترجمه تاریخ یمینی). به موضعی فسیح عریض میرود. (ترجمه تاریخ یمینی).
- فسیح امل، پرآرزو. گشاده آرزو: قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنکه به حاجت خود نرسد و صلاح کار را نشاید. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
تباه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فاسد. رجوع به فاسد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
پشیزۀ سر خرما، دمچۀ خرما. (منتهی الارب) ، چیدۀ ناخن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فسیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فسیله شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
از دیهای ساوه. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سست خرد. (منتهی الارب). ضعیف العقل. (اقرب الموارد) ، سست اندام. ج، فسس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ س س)
دائم الفسق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فسّاق. رجوع به فساق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسیق
تصویر فسیق
فاسق بنگرید به فاسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیفساء
تصویر فسیفساء
تازی گشته - خرده کاشی خرده سنگ، کرم کاهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل شناسی
تصویر فسیل شناسی
دیرین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
کویک خرد خرما بن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیلیون
تصویر فسیلیون
فسلیون بنگرید به فسلیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
آثار و بقایای موجودات زنده قدیم مانند استخوان، دندان، صدف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیط
تصویر فسیط
بریده جدا شده، دمچه خرما، چیده ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیس
تصویر فسیس
سست خرد، سست اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسید
تصویر فسید
تباه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیخ
تصویر فسیخ
سست کار فرو گذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیح
تصویر فسیح
جای وسیع و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیل
تصویر فسیل
((فُ))
سنگواره، بقایای موجودات زنده دوران گذشته که در طبقات مختلف زمین به جا مانده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
((فَ لِ))
رمه، گله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیله
تصویر فسیله
نهال خرما، جمع فسیل، فسائل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیح
تصویر فسیح
((فَ))
فراخ، جای فراخ و وسیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
Fossilization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آسیب دیدن آلت تناسلی زن به هنگام اولین نزدیکی به طوری که
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
fossilização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
окаменение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فسیل شدن
تصویر فسیل شدن
Fossilisierung
دیکشنری فارسی به آلمانی