جدول جو
جدول جو

معنی فسونکار - جستجوی لغت در جدول جو

فسونکار
افسونگر، طناز، عشوه گر، فتان، فسونساز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنکار
تصویر استنکار
شناختن کسی را منکر شدن، انکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسوندار
تصویر آسوندار
از درختان جنگلی که در جنگل های مرطوب می روید و بلندیش به چهار متر می رسد، برگ هایش تلخ و قابض است، برگ و پوست آن به سبب قابض بودن به شکل مرهم یا شیاف در بواسیر به کار می رود
دمیر آغاجی، انجیلی، انچیلو، انجیلو، توئی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسونگر
تصویر فسونگر
افسونگر، برای مثال چنان کز فسونگر گریزند دیوان / به صد میل از ایشان گریزد فسونگر (قطران - ۱۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
آنکه افسون کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
مخفف خداوندکار. خاوندگار. خداوندگار. خواندگار. خونگار. (یادداشت مؤلف). خوندگار. خوندکار. خندگار، لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به خداوندگار و خوندگار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ناشناختن. (منتهی الارب) (زوزنی) ، تباهی انداختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
زیانکار. بدکار. فتنه انگیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
مرصعکاری و منبت کاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ گَ)
فسون خوان. فسون ساز. آنکه جادو و نیرنگ کند:
فسونگر چو بر تیغ بالا رسید
ز دیبا یکی پر بیرون کشید.
فردوسی.
فسونگر به گفتار نیکو همی
برون آرد از دردمندان سقم.
ناصرخسرو.
ترا سیمرغ و تیر گز نباید
نه رخش و جادوی زال فسونگر.
ازرقی.
سرگشته کرد چرخم چون چرخ بادریسه
فریاد از این فسونگر، زن فعل سبزچادر.
خاقانی.
زالی است گرگ دل که ترا دنبه می نهد
زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است.
خاقانی.
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی.
فسانه بود خسرو در نکویی
فسونگر بود وقت نغزگویی.
نظامی.
فسونگر کرده بر خود چشم خود را
زبان بسته به افسون چشم بد را.
نظامی.
، آنکه افسون کردن و رام کردن مار داند. مارافسای:
مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مارخویش.
ناصرخسرو.
فسونگر مار را نگرفته در مشت
گمان بردی که مارافسای را کشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قاتل، خونی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آسانکار
تصویر آسانکار
رفیق، سهل ا لجانب
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که در جنگلهای شمالی ایران وجوددارد و دارای چوب سختی است. ریشه و برگهای آن مصرف دارویی دارد دمیرآغاجی انجیلو انجیلی انجول تویی تفی زوند
فرهنگ لغت هوشیار
نیگویی ناپذیری ناشناختگی ناپسند یابی نیگری (انکار) نا شناختن، خواستار دریافتن امری نا شناس گردیدن، انکار کردن، یا یاء استنکار. یاء نکره یاء تنکیر: اسبی خریدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسونگر
تصویر فسونگر
آنکه جادو و نیرنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنکار
تصویر استنکار
((اِ تِ))
انکار کردن، نشناختن
فرهنگ فارسی معین
دلفریب، شوخ، عشوه ساز، فسونکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت انجیلی نام درختی جنگلی و سخت چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
قاتل
فرهنگ گویش مازندرانی
هنرمند
دیکشنری اردو به فارسی