جدول جو
جدول جو

معنی فسونگر

فسونگر
افسونگر، برای مثال چنان کز فسونگر گریزند دیوان / به صد میل از ایشان گریزد فسونگر (قطران - ۱۲۱)
تصویری از فسونگر
تصویر فسونگر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فسونگر

فسونگر

فسونگر
فسون خوان. فسون ساز. آنکه جادو و نیرنگ کند:
فسونگر چو بر تیغ بالا رسید
ز دیبا یکی پر بیرون کشید.
فردوسی.
فسونگر به گفتار نیکو همی
برون آرد از دردمندان سقم.
ناصرخسرو.
ترا سیمرغ و تیر گز نباید
نه رخش و جادوی زال فسونگر.
ازرقی.
سرگشته کرد چرخم چون چرخ بادریسه
فریاد از این فسونگر، زن فعل سبزچادر.
خاقانی.
زالی است گرگ دل که ترا دنبه می نهد
زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است.
خاقانی.
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی.
فسانه بود خسرو در نکویی
فسونگر بود وقت نغزگویی.
نظامی.
فسونگر کرده بر خود چشم خود را
زبان بسته به افسون چشم بد را.
نظامی.
، آنکه افسون کردن و رام کردن مار داند. مارافسای:
مارفسای ارچه فسونگر بود
رنجه شود روزی از مارخویش.
ناصرخسرو.
فسونگر مار را نگرفته در مشت
گمان بردی که مارافسای را کشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا

افسونگر

افسونگر
آنکه پیشه اش افسون کردن و افسون خواندن است، کسی که افسون می خواند، ساحر، جادوگر، افسون خوان
افسونگر
فرهنگ فارسی عمید

فسونگری

فسونگری
افسونگری، شغل و عمل افسونگر، جادوگری، افسون کردن
فسونگری
فرهنگ فارسی عمید