- فسق
- هر کار زشت، گناه آلود و غیراخلاقی
معنی فسق - جستجوی لغت در جدول جو
- فسق
- بیرون آمدن از فرمان خدای عزوجل، جور و ستم کردن، نابود کردن، نافرمانی
- فسق ((فِ سْ))
- خارج شدن از راه صواب، انجام دادن کارهای زشت و ناروا، گناه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین، جمع فاسق، جهمرزان ناراستکاران گمراهان
فاسق ها، مردی که با زن شوهردار رابطه های جنسی دارد، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
نابکارتر تردامن تر نابکار تر فاسقتر تردامن تر
بالا، یادشده
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
سپیدی
کاشفیه از گیاهان (گویش اسپهانی)
در گشودن، سیلی زدن
تاریکی، تاریکی اول شب
یاسا، ترتیب، نظم، تعبیه
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
مقدار وزن بار شتر، اندازۀ شصت صاع
خراجی که از هر جریب زمین زراعتی می گرفتند، خراجی که از کشت و زرع گرفته می شد
بیرون شدن از فرمان خدا، خارج شدن از طریق حق و صلاح، ارتکاب اعمال زشت و گناه آلود
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
سپیدۀ صبح، صد و سیزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، قل اعوذ
مردی که با زن شوهردار رابطۀ جنسی دارد، کسی که مرتکب فسق شود، فاجر، گناهکار
پسته، میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
فاسق ها، کسانی که مرتکب فسق شود، فاجرها، گناهکارها، جمع واژۀ فاسق
پارسی تازی گشته تسک گونه ای ساو که به شمار گریب (جریب) گرفته می شده یا از آسیابان به شمار چاش و پهرست ساو (صورت مالیاتی) مقداری از خراج که بحسب سر جریب بر زمین زراعت و جز آن گیرند سهمیه مالیاتی که به حبوبات (بر حسب جریب) تعلق می گرفت، صورت مالیاتی
درپیچید گی، دشوارخویی تنگخویی، تاریکی آغازشب، شاخ گز، آزمندی، چفسیدن، ستیهیدن دشوار خوی: مرد چترمار از گیاهان، ساگ زیر زمینی (ساگ ساق) چون ساگ سیب زمینی
باران ریزه، ریزش شیر از پستان تار، تاریکی آغاز شب، پارسیی تازی گشته غسک نیک تاریک شدن شب، تاریکی اول شب ظلمت پس از غروب
شکاف سر قلم
بلاده دژوند تبهکار ناراستکار، یارو مردی که در پیوند با زن شوهر دار است تبهکار گنهکار ناراست کردار، مردی که با زن شوهر دار دوستی و هم صحبتی کند، جمع فساق فسقه فاسقین
شکافتن، گشودن
تفاوت، جدا کردن
پارسی تازی گشته پسا شهری است در پارس فسای افسای
جمع فنیق، گشن های نژاده ناز پرورده: دختر، نازک اندام: دختر، شتر ماده
آنچه شکافته شود، از روشنی بامداد یا سپیدی آخر شب که سرخی آفتاب است، تمامه آفرینش
شادمانی، آزمندی، خوشدلی، دویدن، گریختن
شکستن مرغانه، خیار چنبر خوراندن، به زور دور کردن، دست کشیدن، پریدن