- فسخ
- زایل گردانیدن دست کسی را از جائی، تباه گردیدن، برهم زدن معامله و پیمان، باطل کردن پیمان
معنی فسخ - جستجوی لغت در جدول جو
- فسخ ((فَ سْ))
- باطل کردن، نقض کردن، جداجدا کردن، تباه گردانیدن
- فسخ
- بر هم زدن معامله، باطل کردن پیمان یا بیع، باطل کردن، نقض کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سست خرد، سست اندام
قطعه قطعه شدن
قطعه قطعه شدن، ریز ه ریزه شدن، زایل شدن موی از پوست
(دخترانه و پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
انتقال روح از جسم انسان به جسم گیاه یا جماد
هر کار زشت، گناه آلود و غیراخلاقی
نسخه ها، نوشته ها، جمع واژۀ نسخه
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
انتقال روح از جسم انسان به جسم گیاه یا جماد، تناسخ
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
واحد اندازه گیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر
تغییرشکل یافته، به ویژه به شکل حیوان درآمده، زشت شده
مبارک، میمون، خجسته، زیباروی، کامیاب، خوشبخت، محترم، ارجمند، بزرگوار، خوشایند، نیک، خوشا، نیکا، حبذا
تباه کننده، تباه شونده، تباه، برگرداننده سودا یا آهنگ (عزم)
سست بندی سستی بند ها (بند مفصل)
فرسنگ، آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود، قریب شش کیلومتر
پارسی تازی گشته پسا شهری است در پارس فسای افسای
مبارک، خجسته، میمون ومبارک
چیره گشتن چیرگی، خوار کردن، شکستن استخوان: بی خون آلودگی
سیلی زدن، دروغ در بازی، ستم کردن
سست کار فرو گذارنده
فسان افسان
شاخ رز نشاندنی، فرومایه: مرد، پست و بی ارزش، تنبل نادان گول
بیرون آمدن از فرمان خدای عزوجل، جور و ستم کردن، نابود کردن، نافرمانی
جمع فسیس، سست خردان سست اندامان
جای فراخ، بیابان وسیع
تبدیل کردن صورت کسی به صورت زشت تر، برگردانیدن و عوض کردن بصورت بدتر
زدایش سترش، برانداختن، زشتکرد، رونویسی پاچن برداری، هیچش، دگر تنی فرهنگسار: جا به جایی روان آدمی پس از مرگ به تنی دیگر، زدایا گونه ای دبیره نویسی که پدید آورنده آن یک ایرانی به نام ابن مقله پی زاوی پارسی است او برای آن که از دشواری های کاربرد دبیری کوفی بکاهد زدایا را ساخت این دبیره از آن روی زدایا (نسخ) نامیده می شود که پس از پیدایش آن دبیره نویسی کوفی از میان رفته است (بهره از خط و خطاطان ابوالقاسم رفیعی مهر آبادی رویه 9)، جمع نسخه، نسک ها پاچن ها فاجین ها باطل کردن زایل کردن، تغییرصورت دادن، انتقال یافتن روح انسانی پس ازمرگ جسمی بجسم دیگر تناسخ مقابل مسخ فسخ رسخ، بطلان زوال: این نسخ مامی فرماییم وهرچه منسوخ کنیم ازآن کنیم تادیگری به از آن آریم. یاخط نسخ. یکی ازخطوط معروف اسلامی معمول درکشورهای اسلامی، خط بطلان، یاخط نسخ درچیزی کشیدن، آنراابطال کردن: چوزحرف ماگذشتی قلمی درآسمان کش بمثال لاابالی خط نسخ درجهان کش، (سیف اسفرنگی. تاریخ ادبیات دکترصفاج 2 ص 797) امابیان قران خط نسخ برآن کشید، جمع نسخه
چرک شوخ پژ پژاگن چرک ریم، جمع اوساخ