- فسانه
- افسانه، داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، هر چیز بی پایه و اساس
معنی فسانه - جستجوی لغت در جدول جو
- فسانه
- مخفف افسانه، حکایت بی اصل، مثل داستان
- فسانه ((فَ نِ))
- افسانه، داستان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اسطوره
افسانه
افسانه، سرگذشت، قصه، حکایت
داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، کنایه از هر چیز بی پایه و اساس
عاریتی
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم برساند و بمعنای حسرت و اندوه
مونث سفان کشتیساز، مروارید کشتیسازی
مؤنث واژۀ فتان، زیبا و دل فریب، با زیبایی و دل فریبی مثلاً فتان وخرامان وارد شد، شیطان، بسیار فتنه انگیز و فتنه جو، دزد، راهزن
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه
حسرت، افسوس، اندوه،برای مثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
حسرت، افسوس، اندوه،
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، آفگانه، اپگانه، افگانه
فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی
مونث فتان و زر سنجه (سنگ محک) مونث فتان
تراشه ناخن
بهمانه بهمانی فلان، زنی غیر معلوم (مونث فلان) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید. توضیح برساخته فارسی زبانان است
فطانت در فارسی زیرکی زیرک گشتن، پی بردن سر در آوردن
ریم آهن سونش آهن
دیگران، غیر
((فَ نِ))
فرهنگ فارسی معین
چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند، چوبی که پشت در بیندازند، چوبی که داخل قالب کفش می گذارند، چوبی که زیر ستون قرار می دهند، پانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، بغاز، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان، برای مثال تو را خانه دین است و دانش درون شو / بدان خانه شو سخت کن در به فانه (ناصرخسرو - ۴۲)
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
چوبکی که در درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند، چوبی که در پس دروازه برای بستن در استوار کنند، چوبی که یک سر آن را بر دیوار شکسته استوار کنند و سر دیگر را بر زمین محکم سازند تا مانع افتادن دیوار شود شمع