جدول جو
جدول جو

معنی فسانه - جستجوی لغت در جدول جو

فسانه
افسانه، داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، هر چیز بی پایه و اساس
تصویری از فسانه
تصویر فسانه
فرهنگ فارسی عمید
فسانه
مخفف افسانه، حکایت بی اصل، مثل داستان
تصویری از فسانه
تصویر فسانه
فرهنگ لغت هوشیار
فسانه
((فَ نِ))
افسانه، داستان
تصویری از فسانه
تصویر فسانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسانه
تصویر افسانه
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفسانه
تصویر آفسانه
افسانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفسانه
تصویر آفسانه
(دخترانه)
افسانه، داستان، خیال، مشهور، کسی که بحدی زیباست که خیالی به نظر می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
(دخترانه)
داستان، سرگذشت، حکایت گذشتگان، زیبا، داستانی که بر اساس تخیل ساخته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفسانه
تصویر آفسانه
افسانه، سرگذشت، قصه، حکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، کنایه از هر چیز بی پایه و اساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
((اَ نِ))
قصه، داستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
مدیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرانه
تصویر فرانه
(دخترانه)
فرانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
(دخترانه)
بسیار زیبا و دلفریب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کسانه
تصویر کسانه
عاریتی
فرهنگ واژه فارسی سره
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم برساند و بمعنای حسرت و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفانه
تصویر سفانه
مونث سفان کشتیساز، مروارید کشتیسازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
مؤنث واژۀ فتان، زیبا و دل فریب، با زیبایی و دل فریبی مثلاً فتان وخرامان وارد شد، شیطان، بسیار فتنه انگیز و فتنه جو، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
هر وسیله ای که مطلب یا خبری را به اطلاع مردم می رساند مانند رادیو، تلویزیون و روزنامه
حسرت، افسوس، اندوه، برای مثال تو پنجاه سال از پس عمر ایشان / فسانه شنودی و خوردی رسانه (ناصرخسرو - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهانه
تصویر فهانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، پهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فگانه
تصویر فگانه
جنین که پیش از موقع سقط شود، بچۀ نارسیده، آفگانه، اپگانه، افگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلانه
تصویر فلانه
فلان، برای اشاره به شخص، جا یا هر چیز مبهم به کار می رود، بهمان، فلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
مونث فتان و زر سنجه (سنگ محک) مونث فتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساطه
تصویر فساطه
تراشه ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
بهمانه بهمانی فلان، زنی غیر معلوم (مونث فلان) : صنما بیا که خسرو ز برای تست هر شب در دیده باز کرده که فلانه ای در آید. توضیح برساخته فارسی زبانان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطانه
تصویر فطانه
فطانت در فارسی زیرکی زیرک گشتن، پی بردن سر در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساله
تصویر فساله
ریم آهن سونش آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسانه
تصویر کسانه
دیگران، غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
((رَ نِ))
اندوه، حسرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسانه
تصویر رسانه
((رِ نِ))
هر وسیله انتقال دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
((فَ تّ نِ))
مؤنث فتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهانه
تصویر فهانه
((فَ نِ))
چوبی که برای شکافتن چوب دیگر لای آن می گذارند، چوبی که پشت در بیندازند، چوبی که داخل قالب کفش می گذارند، چوبی که زیر ستون قرار می دهند، پانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فگانه
تصویر فگانه
((فَ نِ))
بچه نارسیده، جنین که پیش از موقع از شکم زن یا حیوان ماده سقط شود، آفگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فانه
تصویر فانه
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، بغاز، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان، برای مثال تو را خانه دین است و دانش درون شو / بدان خانه شو سخت کن در به فانه (ناصرخسرو - ۴۲)
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، پانه، پهانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسان
تصویر فسان
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
چوبکی که در درودگران در میان چوبهای بزرگ نهند، چوبی که در پس دروازه برای بستن در استوار کنند، چوبی که یک سر آن را بر دیوار شکسته استوار کنند و سر دیگر را بر زمین محکم سازند تا مانع افتادن دیوار شود شمع
فرهنگ لغت هوشیار