جدول جو
جدول جو

معنی فزی - جستجوی لغت در جدول جو

فزی
(فَزْ زی)
منسوب به فز که محله ای است در نیشابور. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خزی
تصویر خزی
خوار شدن، پست شدن، رسوا شدن، خواری، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزی
تصویر مزی
دارای برتری و مزیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فری
تصویر فری
خجسته، مبارک، کلمۀ تحسین، زهی، خوشا، آفرین، برای مثال فری آن فریبنده زلفین مشکین / فری آن فروزنده رخسار دلبر (فرخی - ۱۴۷)، عجیب، شگفت انگیز، برای مثال خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطۀ فری (خاقانی - ۴۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنی
تصویر فنی
مربوط به فن، دارای تخصص دربارۀ فن خاصی، براساس فن و تخصص خاص، متخصص در تکنیک و صنعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدی
تصویر فدی
فدا، چیزی که از آن در راه کسی یا برای رسیدن به هدفی صرف نظر می کنند، سربها، فدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتی
تصویر فتی
جوانمرد و سخی، کریم، هر یک از پیروان آیین فتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فزع
تصویر فزع
ترس، بیم، هراس، ناله و زاری، فریاد
فزع اکبر: ترس و بیم روز قیامت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ قَ)
دویدن ریم از جراحت. (تاج المصادر بیهقی). روان شدن زخم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ زا)
برجستگی. (منتهی الارب) : عدت الخیل القفزی، ای وثباً. (اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار اسب و شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شهری است که منقلوس در آنجا بود. (فرهنگ اسدی). در وامق و عذرای عنصری آمده است:
ز فزیدیوس و ز دیقیریا
چه مایه شبه شد بلوقاریا.
عنصری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلی
تصویر فلی
لشکر شکست خورده
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن، دور ساختن، رهایی یافتن، برابری در سرما و گرما خنکی تکژ تکس دانه انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزه
تصویر فزه
زشت پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشی
تصویر فشی
پراکندن پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضی
تصویر فضی
نکره ای سیمین از نقره (ساخته) سیمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقی
تصویر فقی
جمع فقوه، سوفار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوزی
تصویر فوزی
پیروز مند
فرهنگ لغت هوشیار
فندی هنری منسوب و مربوط به فن: اداره آموزش و فنی و روستایی، کسی که بامور فنی مشغول است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزا
تصویر فزا
در ترکیب به معنی فزاینده آید: جانفزا روح افزا
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن، شکستن، جدا کردن، شکاف بزرگ تراک، کوژ سینگی توشک ران (توشک غده زیر جلدی)، بچه ببر نر، بچه پلنگ نر، بز، رمه از ده تا چهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزع
تصویر فزع
هراس، ترس، ناله و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزی
تصویر غزی
منسوب به (طایفه) غز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فری
تصویر فری
خجسته، مبارک، با فر و شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرز فرزین مهره ای از شطرنج که به منزله وزیر است، چوبی دراز که در طویله ها نصب کنند و زین و یراق اسب را بالای آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فای
تصویر فای
در غاله، تنگجای، ریگتوده، شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تاوان سر بها دادن پولی یا چیزی برای نجات خویشتن یا دیگری، آنچه که اسیران برای نجات خود دهند سربها. قربانی شده فدا گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتی
تصویر فتی
جوانمرد و سخی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اعز داربت درختی کهن که آن را تازیان چون بتی می پرستیدند و به فرمان پیامبراسلام صلی الله علیه و آله خالد بن ولید آن را بسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزی
تصویر خزی
پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزی
تصویر جزی
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزی
تصویر رزی
در ترکیب آید به معنی رزیدن رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفزی
تصویر قفزی
دو و پرش (دو با مانع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزی
تصویر قزی
پاژنامه (لقب)، پازنام زشت
فرهنگ لغت هوشیار
به طور فیزیولوژیکی، از نظر فیزیولوژیکی
دیکشنری اردو به فارسی