جدول جو
جدول جو

معنی فزع - جستجوی لغت در جدول جو

فزع
ترس، بیم، هراس، ناله و زاری، فریاد
فزع اکبر: ترس و بیم روز قیامت
تصویری از فزع
تصویر فزع
فرهنگ فارسی عمید
فزع
(فَ زِ)
ترسان و خائف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فزع
هراس، ترس، ناله و زاری
تصویری از فزع
تصویر فزع
فرهنگ لغت هوشیار
فزع
((فَ زَ))
ترس، بیم، ناله، زاری
تصویری از فزع
تصویر فزع
فرهنگ فارسی معین
فزع
بی تابی، جزع، فریاد، فغان، ناله، بیم، ترس، هراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرع
تصویر فرع
مقابل اصل، آنچه بخشی از چیز دیگر است، مقابل اصل، شاخه، شاخ درخت، نتیجه، محصول، برای مثال مروت زمین است و سرمایه زرع / بده کاصل خالی نماند ز فرع (سعدی۱ - ۱۵۱)، سود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزع
تصویر جزع
اظهار حزن و دلتنگی، بی تابی، ناله وزاری، ناشکیبایی، ناشکیبایی کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزع
تصویر نزع
کندن چیزی از جایی، جان کندن، جان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزع
تصویر جزع
سنگی سیاه با خال های سفید، زرد و سرخ که در معدن عقیق پیدا می شود، مهرۀ یمانی، کنایه از چشم زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
پناهگاه، گریزگاه، پناه، ملجا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زَ)
فزیعتر. (از یادداشت دهخدا) ، یک طرف انداختن. دور انداختن. (ناظم الاطباء). افکندن و رها کردن است. (مجمع الفرس بنقل شعوری) ، چسبیدن، بستن. (ناظم الاطباء) ، محکم نگاه داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
پناه جای. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج). ملجاء. مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در آن یکسان است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پناهگاه. (غیاث) :
ای ملک زدایندۀ هر ملک زدایان
ای چارۀ بیچاره و ای مفزع زوار.
منوچهری.
مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوندو مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 282)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
ترسیده شده. هراسناک. بیمناک. ترسو. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَزْ زَ)
شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، جبان. ترسو. (از ناظم الاطباء). جبان. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، آنکه ترس او را زایل و برطرف کرده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ترسیدن و دهشت داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
آنکه می ترساند. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به افزاع شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ عَ)
کسی که از مردم ترسد. مرد بسیار ترسنده از مردم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ عَ)
هرکه از وی ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ عی ی)
منسوب به فزع که نام بطنی است از قبایل عرب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلع
تصویر فلع
کوفتگی پای ترگیدگی پای شکافتن بریدن، شکاف گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزه
تصویر فزه
زشت پلید
فرهنگ لغت هوشیار
خلاف اصل و آن نام چیزی است که بر غیر خود مبنی باشد، شاخه، سود پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزع
تصویر فرزع
پنبه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجع
تصویر فجع
دردمند کردن، دردمندی، از گم کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
توانگر دارنده دارا بوی مشک، فزونداری فزون داراکی، خوشنامی نیک آوازگی، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فغان و زاری و ناله و اندوه گذرگاه دره، محله قوم گذرگاه دره، محله قوم بیتابی کردن، نا شکیبائی بیتابی کردن، نا شکیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکع
تصویر فکع
در خود فرو رفتن از خشم یا اندوه، خاجوک گردن بند: مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزعه
تصویر فزعه
بز دل هراسیده سهمناک هراسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزا
تصویر فزا
در ترکیب به معنی فزاینده آید: جانفزا روح افزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزع
تصویر بزع
نشتر زدن نیش زدن: دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
ترسیدن و وحشت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
پناهجای پناهگاه پناهگاه پناه جای ملجا: (مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوند و مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد،) (کلیله. مصحح مینوی. 282)
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن، شکستن، جدا کردن، شکاف بزرگ تراک، کوژ سینگی توشک ران (توشک غده زیر جلدی)، بچه ببر نر، بچه پلنگ نر، بز، رمه از ده تا چهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفزع
تصویر تفزع
((تَ فَ زُّ))
ترسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
((مَ زَ))
پناه، فریادرس
فرهنگ فارسی معین