جدول جو
جدول جو

معنی فرع

فرع
مقابل اصل، آنچه بخشی از چیز دیگر است، مقابل اصل، شاخه، شاخ درخت، نتیجه، محصول، برای مثال مروت زمین است و سرمایه زرع / بده کاصل خالی نماند ز فرع (سعدی۱ - ۱۵۱)، سود
تصویری از فرع
تصویر فرع
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فرع

فرع

فرع
خلاف اصل و آن نام چیزی است که بر غیر خود مبنی باشد، شاخه، سود پول
فرهنگ لغت هوشیار

فرع

فرع
جایی است میان بصره و کوفه. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

فرع

فرع
جَمعِ واژۀ افرع. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ افرع و فرعاء، به معنی تمام موی. (اقرب الموارد). رجوع به افرع شود
لغت نامه دهخدا

فرع

فرع
وادیی است که از کبکب به سوی عرفات رود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا