جدول جو
جدول جو

معنی فزاییدن - جستجوی لغت در جدول جو

فزاییدن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
تصویری از فزاییدن
تصویر فزاییدن
فرهنگ فارسی عمید
فزاییدن(مُ مَ حَ / مِ حِ کَ دَ)
افزودن. (فرهنگ فارسی معین). افزاییدن:
دریا دو چشم و بردل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
رودکی.
خوب دارید و فراوان بستاییدش
هر زمان خدمت لختی بفزاییدش.
منوچهری.
گه مان بفزایید و گهی مان بستایید
بر خویشتن از خویش همی کار فزایید.
ناصرخسرو.
رجوع به فزودن، افزاییدن و افزودن شود
لغت نامه دهخدا
فزاییدن
افزودن
تصویری از فزاییدن
تصویر فزاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
فزاییدن((فَ دَ))
افزودن
تصویری از فزاییدن
تصویر فزاییدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فساییدن
تصویر فساییدن
افسون کردن، جادو کردن، رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاییدن
تصویر زاییدن
به دنیا آوردن نوزاد، بچه آوردن، زادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افزاییدن
تصویر افزاییدن
افزودن، زیاد کردن، زیاده کردن، بیشتر کردن، بیشتر شدن، افزون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاییدن
تصویر گزاییدن
گزند رساندن، نیش زدن، گزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ غَ فُ تَ)
مصدر دیگر زایش است. ایلاد. تولید. بچه آوردن. وضع حمل. بار نهادن. (در تداول عامه). فارغ شدن. زادن. وضع. (ترجمان القرآن). مشتقات آن: زایش. زاینده. زاییده: لزئه، زاییدن مادر کودک را. (منتهی الارب). اطاله، زاییدن فرزند بلندبالا. (منتهی الارب). نتاج و انتاج، زاییدن ناقه و زه آوردن. (منتهی الارب). دحق و دحاق، برآمدن زهدان ناقه بعد از زاییدن. (منتهی الارب) :
ز پرورده مرغی چه زاید پسر
چه باشدش نیرو، چه باشد هنر.
فردوسی.
نزاد از هیچ مادر نه بپروردش کسی هرگز
ولیکن هرکه زاد او یا بزاید زیر او زاید.
ناصرخسرو.
ترک نزاید چو تو بکاشغر اندر
سرو نبالد چو تو بغاتفر اندر.
معزی.
زنان باردار ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند.
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند.
سعدی (گلستان).
از خویشتن بار دگر باید بزاییدن ترا
چون زاده باشی عشق خود چون شیر در کامت کنم.
اوحدی.
- امثال:
شاه خانم میزاید و ماه خانم درد می کشد، مجازاً، بوجود آوردن. ایجاد کردن:
این خورد زاید همه بخل و حسد
و آن خورد زاید همه نور احد.
مولوی.
، مجازاً، نبعان چشمه. نابع بودن. فیضان آب چشمه و نهر و مانند آن: و شهر دارابگرد از پارس، دارا بکرد و خندقی گردبرگرد آن ساخته ست آب آن میزاید و قعر آن پدید نیست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55).
در انتظار تو آبی که می رود از چشم
به آب چشم نماند که چشمه میزاید.
سعدی.
، ولادت. (آنندراج). متولد شدن از مادر. زادن:
من یقینم که تا جهان باشد
زو سخی تر نزاید از مادر.
فرخی.
سخاوت همی زاید از دست او
که هر بچه ای زاید از مادری.
منوچهری.
بچه سنجاب زاید از سنجاب.
ناصرخسرو.
رجوع به زادن شود، مجازاً، بوجود آمدن. تولید شدن. حاصل شدن بار و ثمر و نتیجه: و راهها از چپ و راست بگرفت تا از کین خللی نزاید. (تاریخ بیهقی). من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر به خوارزم رسددشوار خلل زاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359).
بار چو فرزند و تخم او پدر اوست
از جو جو زاید ز پلپل پلپل.
ناصرخسرو.
محمود گفت این بیت که راست که مردی از او همی زاید. (چهارمقالۀ عروضی چ معین ص 28). گفتند از این قدر چه خلل زاید. (گلستان).
ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل.
سعدی.
، مجازاً، فیضان. پیوسته تراویدن آب از چشمه و مانند آن: و از دوم آب چشمه ها خواست که در کوهها از جانبها میزاید. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
گزیدن:
ستمکاری و اندر جان خود تخم ستم کاری
ولیکن جانت را فردا گزاید بار تخم سم.
ناصرخسرو.
گرچه کژدم به نیش بگزاید
دارویی را هم او بکار آید.
سنایی.
گرچه ما را چو مار مهره دهند
روزی آخر چو مار بگزایند.
مسعودسعد.
گرت زندگانی نوشته ست دیر
نه مارت گزاید نه شمشیر و تیر.
سعدی.
، گزند رساندن. مضر بودن. آزار رساندن:
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید.
دقیقی.
به هر کار در پیشه کن راستی
چو خواهی که نگزایدت کاستی.
فردوسی.
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
مگر داد گستر ببخشایدم
مگر ز آتش تیره نگزایدم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مر دوستان دین را یک یک همی نوازی
مر دشمنان دین را یک یک همی گزایی.
فرخی.
در طعامی چرا کنی رغبت
که اگر ز آن خوری تو بگزاید.
ناصرخسرو.
ولیکن حکیم گفته، نگزاید قطرۀ باران اندر دریا، اگر منفعت نکند. (ترجمان البلاغه رادویانی). و اگر (شراب) در فصل خزان پیوسته خورده آید کمتر گزاید لابل که سودمند بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
آن کس که ز پشت سعد سلمان آید
گر زهر شودملک ترا نگزاید.
مسعودسعد.
هر که را برتن از قبول تو حرز
املش چون شفا بنگزاید.
انوری.
از برای آنکه زو عیدی ستانم روز عید
بر تن این سی روز روزه هیچ نگزاید مرا.
سوزنی.
تا بهر شهری بنگزاید مرا هیچ آب و خاک
خاک شروان بلکه آب خیروان آورده ام.
خاقانی.
بعضی را در آن جهان بگزاید. (کتاب المعارف بهاولد).
گرم راحت رسانی ور گزائی
محبت بر محبت میفزائی.
سعدی.
- مردم گزایی، مردم آزاری:
دلیران شمشیرزن بیشمار
به مردم گزایی چو پیچنده مار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ شُ دَ)
افزودن. فزاییدن. رجوع به فزاییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ رَ / رِ کَ دَ)
فسونگری کردن. (انجمن آرا). افسون کردن و رام نمودن. (برهان) ، مالیدن و رام کردن. (انجمن آرا). افساییدن. در این معنی مصحف فسانیدن و مشتق از فسان به معنی حجرالمسن است
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / کَ رِ / کِ رِ کَ دَ)
افزودن و اضافه کردن. (ناظم الاطباء). زیاده کردن. (آنندراج) :
بنمای دوستداری، بفزای خواستاری
دانی که خواستاری باشد ز دوستداری.
منوچهری.
، نافله. مستحب. مقابل فریضه یعنی واجب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ولکن همه افزونی اند نه فریضت. (التفهیم بیرونی ص 247)
لغت نامه دهخدا
افزودن: درخت و برگ برآید ز خاک و این گوید که خواجه هر چه بکاری ترا همان روید. کسی که همره ساقی است چون بود هشیار چرا ننوشد کمتر چرا نیفروزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزماییدن
تصویر آزماییدن
آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آساییدن
تصویر آساییدن
باز ایستادن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاریدن
تصویر آزاریدن
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراییدن
تصویر آراییدن
آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتاییدن
تصویر بتاییدن
رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاییدن
تصویر آلاییدن
آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزائیدن
تصویر بزائیدن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فزاییده
تصویر فزاییده
افزوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباییدن
تصویر رباییدن
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاییدن
تصویر زاییدن
بار نهادن، فارغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاییدن
تصویر پزاییدن
پختن پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزیدن: آن کس که زپشت سعد سلمان آید گر زهر شود ملک تر نگزاید. (مسعود سعد)، زیان رساندن: و اگر (شراب) در فصل خزان پیوسته خورده آید کمتر گزاید لابل که سودمند بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساییدن
تصویر فساییدن
جادو کردن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاییدن
تصویر گزاییدن
((گَ دَ))
گزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فزاییده
تصویر فزاییده
((فَ دِ))
افزوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فساییدن
تصویر فساییدن
((فَ دَ))
افساییدن، افسون کردن، جادو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاییدن
تصویر زاییدن
((دَ))
تولید مثل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سناییدن
تصویر سناییدن
احترام گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تولید، زایش، ولادت
متضاد: مرگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی