جدول جو
جدول جو

معنی فریده - جستجوی لغت در جدول جو

فریده(دخترانه)
پرارزش، مؤنث فرید
تصویری از فریده
تصویر فریده
فرهنگ نامهای ایرانی
فریده
مؤنث واژۀ فرید، یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
تصویری از فریده
تصویر فریده
فرهنگ فارسی عمید
فریده(فَ دَ / دِ)
خودرأی و مغرور. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فریده
خود رای و مغرور
تصویری از فریده
تصویر فریده
فرهنگ لغت هوشیار
فریده((فَ دِ))
مؤنث فرید، از نام های زنان، در فارسی به معنی، مغرور، متکبر
تصویری از فریده
تصویر فریده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریضه
تصویر فریضه
(دخترانه)
عمل واجب، امر واجب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریده
تصویر پریده
پروازکرده، به هوارفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریده
تصویر طریده
شکار رانده شده، آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده، تکۀ دراز از حریر و جز آن، تیر، تیری که از چوب گز درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریده
تصویر بریده
جداشده، زخم شده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فایده
تصویر فایده
بهره، سود، نتیجۀ سودمند، توضیح سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریسه
تصویر فریسه
جانوری که به وسیلۀ حیوانی درنده شکار شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریضه
تصویر فریضه
هر یک از اعمال دینی که انجام آن ها بر فرد واجب شده، واجب، کنایه از نماز واجب، امر واجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفریده
تصویر نفریده
نفرین شده، لعن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریده
تصویر جریده
مفرد واژۀ جراید، روزنامه، مجله، جمع جراید، کتاب، صحیفه، دفتر، دفتر ثبت مسائل مالی لشکر و حکومت، برای مثال عرض با جریده به نزدیک شاه / بیامد، بیاورد بی مر سپاه (فردوسی - ۷/۴۹۱)
ویژگی شخص یا لشکر جنگی، کارکشته و دلیر، یکه و تنها، برای مثال جریده یکی قاصد تیزگام / فرستاد و دادش به هندو پیام (نظامی5 - ۹۲۰) به تنهایی، با آمادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ / دِ)
خلق شده. خلقت شده. مخلوق. خلق. مقابل آفریننده، خالق:
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده ست.
حافظ.
همه از آفرینش برگزیده
همه از نور یک ذات آفریده.
طالب آملی.
، بریه. (زمخشری) (دهار). خلیقه. وری. انام. (زمخشری). خلق.
- آفریده ای، هیچ آفریده، احدی. یک تن. دیّاری. کسی. هیچ کسی. یک کس. آفریدگاری: که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد... نتواند بود. (کلیله و دمنه). نذر کردم که بدین گناه هیچ آفریده ای را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان). هیچ آفریده با اصفهبد نمانده بود جز تنی چند از... (تاریخ طبرستان). آفریده ای در اینجا نیست، دیّاری.
، بشر. (زمخشری) : شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که ما نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریده
تصویر پریده
پرواز کرده، تبخیرشده
فرهنگ لغت هوشیار
شکار شکار رانده، پاره کم پهنا از زمین، پاره دراز از پرند، پارچه نمدار که بدان تنور را پاک کنند، تاختن شکار رادن شده، رانده، کاروان شتر، چوبی که بر دوک و قمار نهند و تراشند مانند رنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریده
تصویر غریده
بغرش آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیده
تصویر فتیده
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایده
تصویر فایده
سود، بهره، نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرصده
تصویر فرصده
سرخابی کردن، توت خورانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریده
تصویر خریده
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریده
تصویر جریده
شاخه بی برگ، و بمعنی صحیفه، روزنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیده
تصویر رفیده
بالش کوچکی که خمیر نان را بر بالای آن گستراند و بر تنور بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریده
تصویر دریده
پاره کرده، شکافته چاک کرده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین کرده لعن شده: ، ناپسند دانسته مذموم: ... تا اگر عادتی نکوهیده و صفتی نفریده در نفس خود باز یابد آنرا بجهد و تکلف دور کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفریده
تصویر نفریده
((نَ دَ یا نِ دِ))
نفرین کرده، لعن شده، ناپسند دانسته، مذموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
((فَ دِ))
مخلوق، خلق شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فایده
تصویر فایده
بهره، سود، هوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرینه
تصویر فرینه
حد اعلی، ممتاز
فرهنگ واژه فارسی سره
خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع
متضاد: آفریدگار، آفریننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد