خجسته، مبارک، کلمۀ تحسین، زهی، خوشا، آفرین، برای مثال فری آن فریبنده زلفین مشکین / فری آن فروزنده رخسار دلبر (فرخی - ۱۴۷)، عجیب، شگفت انگیز، برای مثال خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطۀ فری (خاقانی - ۴۲۹)
خجسته، مبارک، کلمۀ تحسین، زهی، خوشا، آفرین، برای مِثال فری آن فریبنده زلفین مشکین / فری آن فروزنده رخسار دلبر (فرخی - ۱۴۷)، عجیب، شگفت انگیز، برای مِثال خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطۀ فری (خاقانی - ۴۲۹)
شکافتن چیزی را بصلاح باشد یا بفساد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دروغ بربافتن. (منتهی الارب). اختلاق کذب. (از اقرب الموارد) ، بریدن موزه و توشه دان و مانند آن را جهت اصلاح و ساختن آنرا. (منتهی الارب) ، سیردر زمین. (از اقرب الموارد) ، سرگشته گردیدن، مدهوش گشتن، بشگفت آمدن به کار خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شکافتن چیزی را بصلاح باشد یا بفساد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دروغ بربافتن. (منتهی الارب). اختلاق کذب. (از اقرب الموارد) ، بریدن موزه و توشه دان و مانند آن را جهت اصلاح و ساختن آنرا. (منتهی الارب) ، سیردر زمین. (از اقرب الموارد) ، سرگشته گردیدن، مدهوش گشتن، بشگفت آمدن به کار خود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
منسوب به ظفر و هو بطن من الانصار و هو کعب بن الخزرج بن عمرو بن مالک بن الاوس واسم ظفر کعب و المشهور بالنسبه الیه یونس بن محمد بن انس بن فضاله الظفری من اهل المدینه روی عن ابیه له صحبه روی عنه فضیل بن سلیمان النمری و حفیده ادریس بن محمد بن یونس الظفری و هو ابومحمد روی عن ادریس یعقوب بن محمد الزهری و ابن ابی فدیک. و قتاده بن النعمان الظفری من بنی ظفر ایضاً من الانصار و ابودره الحرب بن سمعان بن زراره البصری شهد مع النبی صلی اﷲ علیه و سلم احداً ذکر ذلک محمد بن جریر الطبری و فی بنی سلیم بنوظفر بن الحرب بن لهبه بن سلیم و المنتسب الی الانصار ولاء حطاب بن صالح الظفری الانصاری مولی بنی ظفر یروی عن امه سلامه بنت معقل امراءه من قیس غیلان روی عنه البصریون و قیل ان ظفر بطن من حمیر قاله ابوسعید بن یونس و قال معاف بن عمران الظفری و ظفر بطن من حمیر هو ظفر بن معاویه و المعافی من اهل حمص قدم مصر و کتب عنه و جماعه ببغداد ینتسبون بشرقیها یقال لها الظفریه احدی المحال المعروفه فشیخنا ابوبکر احمد بن ظفر بن احمد الغازلی الظفری الشیبانی منها روی لنا عن ابی الغنایم بن المأمون الهاشمی و ابی علی بن البنا المقری و غیرهما مات سنه و ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری دخلت علیه داره بالظفریه و لم یحضر اصلاً قراء علیه (؟) و کان مریضاً فعدته واستجزت منه و کان سمع ابابکر الخطیب الحافظ و ابی الفرج بن المحزقی (؟) و غیرهما و مات سنه 432 و ابومحمدسلیمان بن الحسین الشحام الظفری سمع مع والدی رحمه اﷲ من اصحاب ابی القاسم بن بشران و ابی علی بن شاذان سمعت منه بالظفریه و ابوطلیحه قیس بن عاصم الظفری التمیمی السعدی بصری له صحبه روی عنه الحسن و ابنه حکیم بن قیس و ابن ابنه خلیفه بن حصن و منهم من یروی عن خلیفه بن حصین عن ابیه عن جده قیس بن عاصم و روی عنه شعبه بن النوم. هکذا ذکره ابوحاتم الرازی. (انساب سمعانی)
منسوب به ظفر و هو بطن من الانصار و هو کعب بن الخزرج بن عمرو بن مالک بن الاوس واسم ظفر کعب و المشهور بالنسبه الیه یونس بن محمد بن انس بن فضاله الظفری من اهل المدینه روی عن ابیه له صحبه روی عنه فضیل بن سلیمان النمری و حفیده ادریس بن محمد بن یونس الظفری و هو ابومحمد روی عن ادریس یعقوب بن محمد الزهری و ابن ابی فدیک. و قتاده بن النعمان الظفری من بنی ظفر ایضاً من الانصار و ابودره الحرب بن سمعان بن زراره البصری شهد مع النبی صلی اﷲ علیه و سلم احداً ذکر ذلک محمد بن جریر الطبری و فی بنی سلیم بنوظفر بن الحرب بن لهبه بن سلیم و المنتسب الی الانصار ولاء حطاب بن صالح الظفری الانصاری مولی بنی ظفر یروی عن امه سلامه بنت معقل امراءه من قیس غیلان روی عنه البصریون و قیل ان ظفر بطن من حمیر قاله ابوسعید بن یونس و قال معاف بن عمران الظفری و ظفر بطن من حمیر هو ظفر بن معاویه و المعافی من اهل حمص قدم مصر و کتب عنه و جماعه ببغداد ینتسبون بشرقیها یقال لها الظفریه احدی المحال المعروفه فشیخنا ابوبکر احمد بن ظفر بن احمد الغازلی الظفری الشیبانی منها روی لنا عن ابی الغنایم بن المأمون الهاشمی و ابی علی بن البنا المقری و غیرهما مات سنه و ابونصر احمد بن محمد بن عبدالملک الاسدی الظفری دخلت علیه داره بالظفریه و لم یحضر اصلاً قراء علیه (؟) و کان مریضاً فعدته واستجزت منه و کان سمع ابابکر الخطیب الحافظ و ابی الفرج بن المحزقی (؟) و غیرهما و مات سنه 432 و ابومحمدسلیمان بن الحسین الشحام الظفری سمع مع والدی رحمه اﷲ من اصحاب ابی القاسم بن بشران و ابی علی بن شاذان سمعت منه بالظفریه و ابوطلیحه قیس بن عاصم الظفری التمیمی السعدی بصری له صحبه روی عنه الحسن و ابنه حکیم بن قیس و ابن ابنه خلیفه بن حصن و منهم من یروی عن خلیفه بن حصین عن ابیه عن جده قیس بن عاصم و روی عنه شعبه بن النوم. هکذا ذکره ابوحاتم الرازی. (انساب سمعانی)
سفرکننده. مسافر: منزل تست جهان ای سفری جان عزیز سفرت سوی سرائیست که آن جای بقاست. ناصرخسرو. مرد سفری ز لطف رایش چون سایه فتاد زیر پایش. نظامی. مثال اسب و الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار. سعدی. دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بی چاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری بار میکند. (از مطلع السعدین). ، هم سفر: عشق با من سفری گشت و بماند مونس من بحضر خسته جگر. فرخی. ، مخصوص سفر. موقتی، مقابل دائمی. - سفری خانه، مجازاً به معنی این جهان: چون بی بقاست این سفری خانه اندر او باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست. ناصرخسرو
سفرکننده. مسافر: منزل تست جهان ای سفری جان عزیز سفرت سوی سرائیست که آن جای بقاست. ناصرخسرو. مرد سفری ز لطف رایش چون سایه فتاد زیر پایش. نظامی. مثال اسب و الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار. سعدی. دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بی چاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری بار میکند. (از مطلع السعدین). ، هم سفر: عشق با من سفری گشت و بماند مونس من بحضر خسته جگر. فرخی. ، مخصوص سفر. موقتی، مقابل دائمی. - سفری خانه، مجازاً به معنی این جهان: چون بی بقاست این سفری خانه اندر او باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست. ناصرخسرو
پس سر و گردن. یا پس گوش شتر که خوی کند یا عام است. آنجا که زیر گوش بدانجارسد از گردن. (مهذب الاسماء). پس گردن اشتر. (مهذب الاسماء) ، بناگوش. (دهار). زیر گوش. ج، ذفریات، ذفاری ̍. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:بکسر ذال بعضی گویند آنجا که گوش بوی رسید از گردن. و در خلاص گفته که: ذفریان هر دو کنار گوش است. و علاّمۀ تفتازانی گوید که ذفری بیخ گوش است. و موضعی که عرق کند در پس گوش. کذا فی بحر الجواهر. و در صراح آمده است: هذه ذفری بدون تنوین، چه الف آن برای تأنیث است. و برخی از علماء عربیت این کلمه را در حال نکره بودن منون خوانند و یجعل الفها للالحاق بدرهم
پس سر و گردن. یا پس گوش شتر که خوی کند یا عام است. آنجا که زیر گوش بدانجارسد از گردن. (مهذب الاسماء). پس گردن اشتر. (مهذب الاسماء) ، بناگوش. (دهار). زیر گوش. ج، ذِفرَیات، ذُفاری ̍. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:بکسر ذال بعضی گویند آنجا که گوش بوی رسید از گردن. و در خلاص گفته که: ذِفریان هر دو کنار گوش است. و علاّمۀ تفتازانی گوید که ذفری بیخ گوش است. و موضعی که عرق کند در پس گوش. کذا فی بحر الجواهر. و در صراح آمده است: هذه ذفری بدون تنوین، چه الف آن برای تأنیث است. و برخی از علماء عربیت این کلمه را در حال نکره بودن منون خوانند و یجعل الفها للالحاق بدرهم
اسم عربی سداب بری است و هرچه کریه الرائحه باشد و صاحب اختیارات بدیعی گوید: نوعی از سداب بری است و بوی بد دارد و گل وی زرد و خوشرنگ بود و چون ورق آن را بکوبند (و آب آن) بیاشامند جهت درد اندرون و تب ربع و درد جگر سودمند بود
اسم عربی سداب بری است و هرچه کریه الرائحه باشد و صاحب اختیارات بدیعی گوید: نوعی از سداب بری است و بوی بد دارد و گل وی زرد و خوشرنگ بود و چون ورق آن را بکوبند (و آب آن) بیاشامند جهت درد اندرون و تب ربع و درد جگر سودمند بود
اول ازمنه. (منتهی الارب). اول الازمنه و تکون شهراً. (قطر المحیط) ، بچۀ گوسپندان که در طلوع سهیل زاده باشد، سپس قیظی. (منتهی الارب). نتاج الغنم مع طلوع سهیل و هو بعدالقیظی. (اقرب الموارد) ، باران که در اول خریف بارد. (منتهی الارب). باران که در گرما آید. (مهذب الاسماء) ، نباتی که در اول خریف روید. (قطر المحیط) ، رفتن گرما و آمدن سرما. (قطر المحیط)
اول ازمنه. (منتهی الارب). اول الازمنه و تکون شهراً. (قطر المحیط) ، بچۀ گوسپندان که در طلوع سهیل زاده باشد، سپس قیظی. (منتهی الارب). نتاج الغنم مع طلوع سهیل و هو بعدالقیظی. (اقرب الموارد) ، باران که در اول خریف بارد. (منتهی الارب). باران که در گرما آید. (مهذب الاسماء) ، نباتی که در اول خریف روید. (قطر المحیط) ، رفتن گرما و آمدن سرما. (قطر المحیط)
نامش شمس الدین محمد بن احمد و شهرتش خفری است. مولدش خفر فارس بود. او که بنام فاضل خفری نیز معروف است سالها شاگردی سعدالدین تفتازانی کرد و صاحب حواشی و شروح چندی است که از آن جمله است شرح تذکره خواجه نصیرالدین طوسی که بسال 932 ه. ق. از تحریر آن فارغ شد. (یادداشت بخط مؤلف)
نامش شمس الدین محمد بن احمد و شهرتش خفری است. مولدش خفر فارس بود. او که بنام فاضل خفری نیز معروف است سالها شاگردی سعدالدین تفتازانی کرد و صاحب حواشی و شروح چندی است که از آن جمله است شرح تذکره خواجه نصیرالدین طوسی که بسال 932 هَ. ق. از تحریر آن فارغ شد. (یادداشت بخط مؤلف)