جدول جو
جدول جو

معنی فروکوفتن - جستجوی لغت در جدول جو

فروکوفتن
(دِ اَ گَ تَ)
نواختن طبل و کوس و جز آن:
فروکوفت بر پیل رویینه خم
دمیدند شیپور با گاودم.
فردوسی.
کوسها فروکوفتند. (تاریخ بیهقی).
حسن تو هرجا که کوس عشق فروکوفت
بانگ برآمد که غارت دل و دین است.
سعدی.
، زدن. کتک زدن: چندانکه ریش و گریبانش به دست جوان افتاد فرا خود کشید و بی محابا فروکوفت. (گلستان).
بدرکردی از بارگه حاجبش
فروکوفتندی به ناواجبش.
سعدی.
، خرد کردن:
فروکوفتند آن بتان را به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
عنصری.
، فرودآوردن بر چیزی:
فروکوفت آن گرز برترک اوی
تو گویی که آن گرز بد مرگ اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو کوفتن
تصویر فرو کوفتن
کسی را بر زمین زدن، میخ یا چیز دیگر را کوبیدن و بر زمین فرو کردن، کوس و دهل را نواختن و به صدا درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ کَ دَ)
فروکردن. زدن پیکان و تیر و نیزه و جز آن:
خدنگی که پیکانش بدبید برگ
فرودوخت بر تارک ترگ ترگ.
فردوسی.
، نگریستن. خیره گشتن و یا چشم فروبستن:
به زر چشم خود را فرودوختی
جهان را به دینار بفروختی.
فردوسی.
دیده فرودوختم تا نه به دوزخ برد
باز نظر می کنم سخت بهشتی وشی.
سعدی.
مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیدۀ باز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ دَ)
نوشتن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رُ دَ)
فرونوردیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرونوردیدن و نوردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ گو شُ دَ)
کاستن. کم کردن، پایین آوردن. فرودآوردن:
بر بال عقاب آمد آن تیر جگرسوز
وز عالم افرازش زی شیب فروکاست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دِ بُ دَ)
پایین آوردن، چون پالان از خر فروگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : اسبانشان را زین فروگرفتند و به گیاه بردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
منوچهری.
عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی). حجاج سوگند خورد که او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. (مجمل التواریخ و القصص). آن قرص از طاق فروگرفتیم. (اسرار التوحید).
فروگیر از سربار این جرس را
به آسانی بر آر این یک نفس را.
نظامی.
گفت با یزید آن کتاب از طاق فروگیر. (تذکره الاولیاء).
، تصرف کردن: کار سیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت. (تاریخ سیستان). ستورگاه و مرکبان و هرچه بود فروگرفت. (تاریخ سیستان). سرای بوسهل را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی).
- گرد چیزی را فروگرفتن، محاصره کردن: هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. (قصص الانبیاء).
، دستگیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت. (تاریخ بیهقی). او را مغافصه فروگرفت. (جهانگشای جوینی).
- چشم فروگرفتن، چشم پوشیدن:
دو چشم از پی صنع باری نکوست
ز عیب برادر فروگیر و دوست.
سعدی.
، پاک کردن اشک:
اشک حسرت به سرانگشت فرومی گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل گذرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ گِ رِ تَ)
خرد کردن. له کردن: مار که آزرده شد سر کوفتن واجب آید. (مرزبان نامه).
بروی خاک می غلتید بسیار
وز آن سر کوفتن پیچید چون مار.
نظامی.
مار را چون دم گسستی سر بباید کوفتن
کار مار دم گسسته نیست کاری سرسری.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ /خُرْ دَ)
فرودآمدن. جای گرفتن: از سرای عدنانی به باغ فرودرود. (تاریخ بیهقی) ، وارد شدن و داخل شدن به سرای و جز آن: بدو داد و به سرای فرودرفت. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
بر زمین فرو کردن: میخ هر کجا فرو کوبند ثابت و استوار ماند، زدن کوبیدن: کوس فرو کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروگرفتن
تصویر فروگرفتن
((~. گِ تَ))
تسخیر کردن، تصرف کردن، گرفتن، بازداشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
غرقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
Indulge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se livrer, enfoncer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
oddać się, wgniecenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
หลงระเริง , บุ๋ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se entregar, amolgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
потворствовать , вмятина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
عیش کرنا , گڈمڈ ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
বিলাসিতা করা , গর্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
şımartmak, çökertmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
kujitosa, kupinda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
впадати в розкіш , вмятина
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
甘やかす , へこませる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
沉溺 , 凹陷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
לפנק , שקע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
빠지다 , 움푹 들어가다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
sich hingeben, eindrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
लिप्त होना , धक्के से नुकसान पहुँचाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
zich overgeven, deuken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
indulgere, ammaccare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
consentir, abollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
memanjakan, penyok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی