پایین آوردن، چون پالان از خر فروگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : اسبانشان را زین فروگرفتند و به گیاه بردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار. منوچهری. عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی). حجاج سوگند خورد که او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. (مجمل التواریخ و القصص). آن قرص از طاق فروگرفتیم. (اسرار التوحید). فروگیر از سربار این جرس را به آسانی بر آر این یک نفس را. نظامی. گفت با یزید آن کتاب از طاق فروگیر. (تذکره الاولیاء). ، تصرف کردن: کار سیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت. (تاریخ سیستان). ستورگاه و مرکبان و هرچه بود فروگرفت. (تاریخ سیستان). سرای بوسهل را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی). - گرد چیزی را فروگرفتن، محاصره کردن: هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. (قصص الانبیاء). ، دستگیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت. (تاریخ بیهقی). او را مغافصه فروگرفت. (جهانگشای جوینی). - چشم فروگرفتن، چشم پوشیدن: دو چشم از پی صنع باری نکوست ز عیب برادر فروگیر و دوست. سعدی. ، پاک کردن اشک: اشک حسرت به سرانگشت فرومی گیرم که اگر راه دهم قافله بر گل گذرد. سعدی