جدول جو
جدول جو

معنی فروگرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

فروگرفتن(دِ بُ دَ)
پایین آوردن، چون پالان از خر فروگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : اسبانشان را زین فروگرفتند و به گیاه بردند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان
وز پشت فروگیرد و برهم نهد انبار.
منوچهری.
عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی). حجاج سوگند خورد که او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند. (مجمل التواریخ و القصص). آن قرص از طاق فروگرفتیم. (اسرار التوحید).
فروگیر از سربار این جرس را
به آسانی بر آر این یک نفس را.
نظامی.
گفت با یزید آن کتاب از طاق فروگیر. (تذکره الاولیاء).
، تصرف کردن: کار سیستان لیث را مستقیم شد و خزاین طاهر فروگرفت. (تاریخ سیستان). ستورگاه و مرکبان و هرچه بود فروگرفت. (تاریخ سیستان). سرای بوسهل را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی).
- گرد چیزی را فروگرفتن، محاصره کردن: هزار مرد قصد مدینه کردند و گرد مدینه را فروگرفتند. (قصص الانبیاء).
، دستگیر کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : چندان حرص نمود که مر او را ارسلان خان فروگرفت. (تاریخ بیهقی). او را مغافصه فروگرفت. (جهانگشای جوینی).
- چشم فروگرفتن، چشم پوشیدن:
دو چشم از پی صنع باری نکوست
ز عیب برادر فروگیر و دوست.
سعدی.
، پاک کردن اشک:
اشک حسرت به سرانگشت فرومی گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل گذرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
فروگرفتن((~. گِ تَ))
تسخیر کردن، تصرف کردن، گرفتن، بازداشت کردن
تصویری از فروگرفتن
تصویر فروگرفتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو گرفتن
تصویر فرو گرفتن
احاطه کردن، محاصره کردن، گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، در میان گرفتن، اشغال کردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خوَرْ /خُرْ دَ)
فرودآمدن. جای گرفتن: از سرای عدنانی به باغ فرودرود. (تاریخ بیهقی) ، وارد شدن و داخل شدن به سرای و جز آن: بدو داد و به سرای فرودرفت. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ غَ / غِ کَ دَ)
پایین آمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند تا به دستور وی فرودگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی) ، دستگیر کردن. بند نهادن. مقید کردن: فردا چون غازی به درگاه آمد او را فرود خواهند گرفت. (تاریخ بیهقی). پیش از آنکه او را فرودگرفتندی خلیتاشان مسرع رفته بودندی با نامها. (تاریخ بیهقی). رجوع به فروگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَدَ)
بگرفتن. گرفتن. (یادداشت به خط مؤلف). اخذ. (تاج المصادر بیهقی) : گفت یا موسی فراگیر و مترس. (قصص الانبیاء).
صعب گردد به تو آن کار که اش داری صعب
بگذرد سهل گرش نیز فراگیری سهل.
ابن یمین فریومدی.
بعضی را بکشت و بعضی را به بردگی فراگرفت. (ترجمه تاریخ قم) ، برداشتن: قدحی آب فرات فراگرفت و بریخت. (ترجمه محاسن اصفهان ص 12). رجوع به فرازگرفتن و برگرفتن شود، شمول. اشتمال. دربرگرفتن. (یادداشت به خط مؤلف) ، آموختن و مطالعه نمودن. (آنندراج). آموختن و یاد گرفتن. (غیاث) :
بتی دارم که بیرون آورد از دین فرنگی را
فراگیرند از چشمش غزالان شوخ وشنگی را.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، معلوم کردن. (غیاث از چراغ هدایت) ، گسترش یافتن. گسترده شدن. همه جا را گرفتن: مباداکه چون آتش بالا گیرد، عالمی را فراگیرد. (گلستان).
اول چراغ بودی و آهسته شمع گشتی
آسان فراگرفتی، در خرمن اوفتادی.
سعدی.
، پر کردن. (ناظم الاطباء) :
بسا نحیف نهالا که گر بپیراییش
فضای باغ فراگیرد از فروغ و فتن.
قاآنی.
، محاصره کردن. گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن: اتباع خوارزمشاه را به تیغ انتقام فراگرفتند و بعضی را بکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). آلتونتاش و ارسلان جاذب حصار او را فراگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، عادت کردن، واپس گرفتن، تصرف کردن، نگاه داشتن، ربودن، منقبض بودن، اسهال داشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در دست گرفتن بدست گرفتن، تصرف کردن، پایین آوردن، توقیف کردن بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرورفتن
تصویر فرورفتن
پائین رفتن، بزیر رفتن پائین رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراگرفتن
تصویر فراگرفتن
((~. گِ رِ تَ))
گرفتن، بازگرفتن، تصرف کردن، محاصره کردن، در برگرفتن، شامل شدن، آموختن، یاد گرفتن 6- معلوم کردن، گسترش یافتن، پر کردن، عادت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراگرفتن
تصویر فراگرفتن
احاطه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
غرقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فرورفتن
تصویر فرورفتن
Dent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
Indulge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se livrer, enfoncer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
consentir, abollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se entregar, amolgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
потворствовать , вмятина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
sich hingeben, eindrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
oddać się, wgniecenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
عیش کرنا , گڈمڈ ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
বিলাসিতা করা , গর্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
หลงระเริง , บุ๋ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
şımartmak, çökertmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
kujitosa, kupinda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
甘やかす , へこませる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
沉溺 , 凹陷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
לפנק , שקע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
빠지다 , 움푹 들어가다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
memanjakan, penyok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
लिप्त होना , धक्के से नुकसान पहुँचाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
впадати в розкіш , вмятина
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
indulgere, ammaccare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
zich overgeven, deuken
دیکشنری فارسی به هلندی