رونق گرفتن. آراسته شدن: اگر کشور از من نگیرد فروغ بگوی، و مگوی ایچ گونه دروغ. فردوسی. فروغ از تو گیرد روان و خرد انوشه کسی کو خرد پرورد. فردوسی. ، شاد شدن و به چیزی امید بستن: که من زین سخنها نگیرم فروغ نگردم به هر جای گرد دروغ. فردوسی. ، اعتبار یافتن. (یادداشت بخط مؤلف) : هر آن کس که بسیار گوید دروغ به نزدیک شاهان نگیرد فروغ. فردوسی. رجوع به فروغ شود
پایین آمدن. (یادداشت بخط مؤلف) : حسنک قریب هفت سال بر دار بماند تا به دستور وی فرودگرفتند و دفن کردند. (تاریخ بیهقی) ، دستگیر کردن. بند نهادن. مقید کردن: فردا چون غازی به درگاه آمد او را فرود خواهند گرفت. (تاریخ بیهقی). پیش از آنکه او را فرودگرفتندی خلیتاشان مسرع رفته بودندی با نامها. (تاریخ بیهقی). رجوع به فروگرفتن شود