جدول جو
جدول جو

معنی فرودوختن

فرودوختن
(دِ کَ دَ)
فروکردن. زدن پیکان و تیر و نیزه و جز آن:
خدنگی که پیکانش بدبید برگ
فرودوخت بر تارک ترگ ترگ.
فردوسی.
، نگریستن. خیره گشتن و یا چشم فروبستن:
به زر چشم خود را فرودوختی
جهان را به دینار بفروختی.
فردوسی.
دیده فرودوختم تا نه به دوزخ برد
باز نظر می کنم سخت بهشتی وشی.
سعدی.
مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیدۀ باز.
سعدی
لغت نامه دهخدا