پست، ناکس، بدسرشت، فقیر، مفلس، بی فضل و هنر، نادان، کم مایه، برای مثال ندهد هوشمند روشن رای / به فرومایه کارهای خطیر (سعدی - ۱۶۰)، بی ارزش، برای مثال بیت فرومایۀ این منزحف / قافیۀ هرزۀ آن شایگان (خاقانی - ۳۴۳)
پست، ناکس، بدسرشت، فقیر، مفلس، بی فضل و هنر، نادان، کم مایه، برای مِثال ندهد هوشمند روشن رای / به فرومایه کارهای خطیر (سعدی - ۱۶۰)، بی ارزش، برای مِثال بیت فرومایۀ این منزحف / قافیۀ هرزۀ آن شایگان (خاقانی - ۳۴۳)
بداصل. (برهان). آنکه تبار و نسب عالی ندارد. پست. وضیع. مقابل گرانمایه. (یادداشت بخط مؤلف) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده. رودکی. فرومایه ای بود خسرو به نام نه چیز و نه هوش و نه نام و نه کام. فردوسی. تهمتن مر آن رخش را تیز کرد ز خون فرومایه پرهیز کرد. فردوسی. تا همی یابد در دولت شاه بر بداندیش فرومایه ظفر. فرخی. همه شب با دل او بود پیکار که تا کی زین فرومایه کشم بار. فخرالدین اسعد. فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد که درد ازفرومایه بایدش خورد. اسدی. فرومایه را دور دار از برت مکن آنکه ننگی شود گوهرت. اسدی. در کشاورز دین پیغمبر این فرومایگان خس و خارند. ناصرخسرو. بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پرمایه جم. ناصرخسرو. خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی خالی نماند. (کلیله و دمنه). گرانمایگان را درآرد شکست فرومایگان را کند چیره دست. نظامی. چگونه ز دارا نشاندم غرور چه کردم بجای فرومایه فور. نظامی. پسر کآن همه شوکت و پایه دید پدر را بغایت فرومایه دید. سعدی. ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر. سعدی. مکن با فرومایه مردم نشست چو کردی ز هیبت فروشوی دست. سعدی. - فرومایه وار. رجوع به مدخل فرومایه وار شود. ، شخصی که کارهای دنی و سهل کند، بی هنر، فقیر. (برهان). کم مایه. (یادداشت بخط مؤلف) : من یک فرومایه بودم. اکنون به دولت خداوند پانصد هزار دینار دارم. (نوروزنامه) ، کم ارزش. کم بها: بیت فرومایۀ این منزحف قافیۀ هرزۀ آن شایگان. خاقانی. ، ساده وبی تکلف. بدون تشریفات: بفرمود تا برگشادند راه اگرچه فرومایه بد بارگاه. فردوسی. ، بی دانش. (برهان) : از چنین حکایات مردان را عزیمت قوی تر گردد و فرومایگان را درخورد مایه دهد. (تاریخ بیهقی) ، بلایه. بدکاره. (یادداشت بخط مؤلف)
بداصل. (برهان). آنکه تبار و نسب عالی ندارد. پست. وضیع. مقابل گرانمایه. (یادداشت بخط مؤلف) : بجای هر گرانمایه فرومایه نشانیده. رودکی. فرومایه ای بود خسرو به نام نه چیز و نه هوش و نه نام و نه کام. فردوسی. تهمتن مر آن رخش را تیز کرد ز خون فرومایه پرهیز کرد. فردوسی. تا همی یابد در دولت شاه بر بداندیش فرومایه ظفر. فرخی. همه شب با دل او بود پیکار که تا کی زین فرومایه کشم بار. فخرالدین اسعد. فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد که درد ازفرومایه بایدش خورد. اسدی. فرومایه را دور دار از برت مکن آنکه ننگی شود گوهرت. اسدی. در کشاورز دین پیغمبر این فرومایگان خس و خارند. ناصرخسرو. بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پرمایه جم. ناصرخسرو. خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی خالی نماند. (کلیله و دمنه). گرانمایگان را درآرد شکست فرومایگان را کند چیره دست. نظامی. چگونه ز دارا نشاندم غرور چه کردم بجای فرومایه فور. نظامی. پسر کآن همه شوکت و پایه دید پدر را بغایت فرومایه دید. سعدی. ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر. سعدی. مکن با فرومایه مردم نشست چو کردی ز هیبت فروشوی دست. سعدی. - فرومایه وار. رجوع به مدخل فرومایه وار شود. ، شخصی که کارهای دنی و سهل کند، بی هنر، فقیر. (برهان). کم مایه. (یادداشت بخط مؤلف) : من یک فرومایه بودم. اکنون به دولت خداوند پانصد هزار دینار دارم. (نوروزنامه) ، کم ارزش. کم بها: بیت فرومایۀ این منزحف قافیۀ هرزۀ آن شایگان. خاقانی. ، ساده وبی تکلف. بدون تشریفات: بفرمود تا برگشادند راه اگرچه فرومایه بد بارگاه. فردوسی. ، بی دانش. (برهان) : از چنین حکایات مردان را عزیمت قوی تر گردد و فرومایگان را درخورد مایه دهد. (تاریخ بیهقی) ، بلایه. بدکاره. (یادداشت بخط مؤلف)
درگذشته. مرده: بگویند جان داد و این نیست زرق ز داده بود تا فرومرده فرق. نظامی. ، خاموش شده: بر صفت شمع سرافکنده باش روز فرومرده و شب زنده باش. نظامی. رجوع به فرومردن شود
درگذشته. مرده: بگویند جان داد و این نیست زرق ز داده بود تا فرومرده فرق. نظامی. ، خاموش شده: بر صفت شمع سرافکنده باش روز فرومرده و شب زنده باش. نظامی. رجوع به فرومردن شود
دهی است از بخش جغتای شهرستان سبزوار که دارای 533 تن سکنه است. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصول عمده آنجا غله، پنبه، زیره و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از بخش جغتای شهرستان سبزوار که دارای 533 تن سکنه است. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصول عمده آنجا غله، پنبه، زیره و کنجد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پستی. رذالت. ناکسی. دنائت. دونی. خساست. (یادداشت بخط مؤلف) : باد فرومایگی وزید و ازو صورت نیکی نژند و محزون شد. ناصرخسرو. سخن به ز شکر کز او مرد را ز درد فرومایگی بهتری است. ناصرخسرو. - فرومایگی کردن، پستی نمودن: فرومایگی کردم و ابلهی که این پر نگشت و نشد آن تهی. سعدی. رجوع به فرومایه شود
پستی. رذالت. ناکسی. دنائت. دونی. خساست. (یادداشت بخط مؤلف) : باد فرومایگی وزید و ازو صورت نیکی نژند و محزون شد. ناصرخسرو. سخن به ز شکر کز او مرد را ز درد فرومایگی بهتری است. ناصرخسرو. - فرومایگی کردن، پستی نمودن: فرومایگی کردم و ابلهی که این پر نگشت و نشد آن تهی. سعدی. رجوع به فرومایه شود
متحیر. سرگشته. سراسیمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، متعجب. درشگفت: از این بستدی چیز و دادی بدان فرومانده از کار او موبدان. فردوسی. ، گرفتارشده: از آن رنگ و آن بازوی وفر و چهر فرومانده بد دختر از وی بمهر. اسدی. ، عاجز و ناتوان: متواری است و خوار و فرومانده هر جا که هست پاک مسلمانی. ناصرخسرو. گذشته چنان شد که بادی به دشت فرومانده هم زود خواهد گذشت. نظامی. باز ماهان دراوفتاد ز پای چون فروماندگان بماند بجای. نظامی. بر نیکمردی فرستاد کس که صعبم فرومانده، فریادرس. سعدی. فروماندگان را دعایی بکن که مقبول را رد نباشد سخن. سعدی. ، مانده. برجای مانده: فرومانده در کنج تاریک جای چه دریابد از جام گیتی نمای ؟ سعدی. رجوع به فروماندن شود
متحیر. سرگشته. سراسیمه. (یادداشت بخط مؤلف) ، متعجب. درشگفت: از این بستدی چیز و دادی بدان فرومانده از کار او موبدان. فردوسی. ، گرفتارشده: از آن رنگ و آن بازوی وفر و چهر فرومانده بد دختر از وی بمهر. اسدی. ، عاجز و ناتوان: متواری است و خوار و فرومانده هر جا که هست پاک مسلمانی. ناصرخسرو. گذشته چنان شد که بادی به دشت فرومانده هم زود خواهد گذشت. نظامی. باز ماهان دراوفتاد ز پای چون فروماندگان بماند بجای. نظامی. بر نیکمردی فرستاد کس که صعبم فرومانده، فریادرس. سعدی. فروماندگان را دعایی بکن که مقبول را رد نباشد سخن. سعدی. ، مانده. برجای مانده: فرومانده در کنج تاریک جای چه دریابد از جام گیتی نمای ؟ سعدی. رجوع به فروماندن شود
دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 27هزارگزی شمال طرخوران. ناحیه ای است واقع در دامنه، سردسیر و دارای 212 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، توت و بادام است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 27هزارگزی شمال طرخوران. ناحیه ای است واقع در دامنه، سردسیر و دارای 212 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، توت و بادام است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
که مایه بسیار دارد مقابل کم مایه بی مایه، صاحب علم و خرد بسیار خردمند دانشمند پر خرد پر دانش، که اصل و گوهری گرانمایه دارد بزرگوار بزرگ عزیز شریف عالیقدر، نجیب اصیل، مالدار ثروتمند متمول، عظیم خطیر جلیل، گرانبها پر بها پر ارز پر قیمت ثمین، برومند، قلم مویی که نوک آن پر پشت باشد مقابل کم مایه. یا چای پر مایه. پر رنگ غلیظ. یا ده پر مایه. آباد. یا گنج پر مایه. پر خاسته پر ثروت غنی
که مایه بسیار دارد مقابل کم مایه بی مایه، صاحب علم و خرد بسیار خردمند دانشمند پر خرد پر دانش، که اصل و گوهری گرانمایه دارد بزرگوار بزرگ عزیز شریف عالیقدر، نجیب اصیل، مالدار ثروتمند متمول، عظیم خطیر جلیل، گرانبها پر بها پر ارز پر قیمت ثمین، برومند، قلم مویی که نوک آن پر پشت باشد مقابل کم مایه. یا چای پر مایه. پر رنگ غلیظ. یا ده پر مایه. آباد. یا گنج پر مایه. پر خاسته پر ثروت غنی